در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

ماهی شب عید و دو قلوها

تقریبا دوهفته قبل وقتی داشتیم میرفتیم خانه مادر همسر عماد چشمش افتادبه ماهی قرمزهاو گفت من ماهی می خوام.  

ما اونروز ۳تا ماهی خریدیم که ظرف سه روز مردن. 

بعدش رفتیم مغازه ماهی فروشی و یک ماهی آکواریومی خریدم که گفتن به این راحتی ها نمی میرد.  

بعد از یک هفته مرد. 

روز جمعه باز رفتیم خانه مادر همسر ...اونا ۸تا ماهی قرمز خریده بودن و عماد تا چشمش افتاد گفت :منم ماهی می خوام . 

من پول سه تا ماهی بهش دادم اما سمج شده بود که باید ۵ تا ماهی بخریم . 

مادر گفت شما سه نفرین باید سه تا ماهی بخرین. 

عماد:نخیر ما ۵ نفریم. 

مادر :بله؟!!چه جوری آنوقت.. 

عماد:آخه مامانم قراره یک دختر برا خودش بیاره و یک داداش هم برای من!!!! 

قضیه چیه؟؟ 

از وقتی عماد این کارتونهای لولک و بولک را می بینه مدام میگه مامان من یک داداش می خوام 

منم بهش گفتم منم یک دختر می خوام . 

عماد:اگه دختر بیاری می زنمش.  

منم :اگه پسر بشه نمی یارمش خانه.. 

آقای همسر با راهکار مناسب از راه رسیدن و گفتن یک دختر و یک پسر بیاریم 

که به تصویب رسید. 

حالا ما ۵ نفریم 

بعد عماد با پدر رفتن ماهی فروشی و گیر داده به پدر که باید برای خواهر و برادرم هم ماهی بخری .

ماهی فروش هم گفته وای چه پسر نازی چقدر خواهر و برادرش را دوست داره. 

 

 

پ ن:دیروز به عماد گفتم بیا تا وبلاگتو آپ کنیم که همکاری نکرد..به این زودی خسته شد؟!!! 

شاید من عجله کردم؟؟!! 

هر وقت خودش همکاری کرد وبلاگشو آپ می کنم در غیر اینصورت باید صبر کنم تا بزرگتر بشه... 

 

بازی

از طرف دو تا از دوستان(دکتر بارانی و آیدای عزیز )به بازی دعوت شدم... 

بازی اول از طرف دکتر بارانی که باید ۶تا از هم لینکی های خود را توصیف کنیم و آنها هم باید ما را توصیف کنن...ظاهرا اجباریست(پس یادتون باشه منو توصیف کنید

خوب من سعی می کنم کسانی را توصیف کنم که بیشتر ین اطلاعات را در مورد آنها دارم 

در ابتدا  

دکتر بارانی عزیز

فکر کنم دفعه اول من رفتم تو وبلاگشون و چون از نوع قلمشون و نوشته هاشون خوشم آمد ایشون را لینک کردم...اما هنوز مدتی نگذشته بود که غیب شدن و من دوباره از لینک هام (البته توی وبلاگم ) پاکشون کردم تا یک روز تو گوگل دیدم آپ کردن و دوباره لینکشون کردم با تهدید به اینکه مجدد غیب نشوند(الان دارم فکر می کنم درست میگم ؟...شاید یکی دیگه بود...امان از پیری.. )

خلاصه حس می کنم باید خیلی مهربون و احساساتی باشن مثل خودم ،قد متوسط به بالا (به معنای بلندتر از متوسط) لاغر اندام٬قبلا درس خون بودن اما جدیدا کمی تنبلی می کنن(شاید)٬جذاب و خوش تیپ٬همیشه مرتب٬شوخ و خوش خنده..کلا آدمو جذب خودش می کنه...

دارای چشمان مشکی و یا شاید قهوهای تیره...نه خیلی درشت نه خیلی ریز... 

خلاصه فکر کنم همه را اشتباه گفتم... 

 

عذرا(زندگی جاریست) 

در ابتدا باید به اطلاع برسانم وبلاگ ایشون فی..لتر شده و امیدوارم هر چه زودتر از فلفلی در بیاد  

دانشجوی دوره کارشناسی ارشد رشته شیمی...بسیار فهیم و مهربان...هر چی فکر می کنم یادم نیست اول ایشون آمد تو وبلاگ من یا من رفتم تو وبلاگ ایشون...مجددا امان از پیری... 

دوستی بسیار خوب ٬متدین٬نکته بین٬قد متوسط به بالا(به معنای بلندتر از متوسط) سبزه نمکی ٬چشم ابرو مشکی٬ساده پوش اما همیشه مرتب٬خیلی اهل حرف زدن نیست اما شدیدا اهل عمل..٬بسیار جدی و سخت کوش...با استعداد٬بی ریا و خالص٬صادق و...می تونی بهش اعتماد کنی  

هر چند من هیچ وقت ایشون را ندیدم اما برام خیلی با ارزش هستن و خیلی بهشون اعتماد دارم و یه جورایی شرمنده ایشون هستم 

چند ماهی هست که پدرشون را از دست دادن، روزی که این خبر را شنیدم شوکه شدم..و دلم می خواست می تونستم کنارشون باشم ولی امکانش نبود........ 

دکتر باران 

شخصیتش مثل اسمش دوست داشتنی است 

مثل باران با صفا ودلنشینه...دلت می خواد که بری زیر بارون و باهاش قدم بزنی و یا شاید بری تو برفها و باهاش گوله برف بازی کنی 

بسیار مهربون و دوست داشتنی..قلب بزرگی داره... 

سفید با چشمانی رنگی٬قد متوسط٬لاغر٬خوش لباس و خوش تیپ٬احساساتی شدید... 

فکر کنم اولین بار ایشون امدن تو وبلاگم و بعد با هم دوست شدیم...توی وبلاگشون بیشتر خاطرات روزانه و تاکسی نوشت دارن و کلی هم عکسای قشنگ میذارن 

و یه اعتراف بزرگ....تنها کسی است توی لینک هام که شماره همراهشو دارم و گاهی برای هم اس ام اس میدیم اما هنوز بعد از گذشت تقریبا ۶ماه صدای همدیگه رو نشنیدیم 

وقتی بهش فکر می کنم استرس میگیرم...هیجان داره اما من اینجوری را بیشتر دوست دارم  

یعنی فقط اس ام اس بدیم  

علی(مدیریت زمان) 

پسری باهوش و درس خوان...به تازگی در امتحان دوره کارشناسی ارشد شرکت کردن و من هنوز نمی دونم امتحان را چیکار کردن البته خوشون میگن خوب... و بخاطر امتحان مدتها آپ نکردن و جدیدا هم یه چیزایی می نویسن که من سر در نمیارم. 

یادمه از تو صفحه اول بلاگ اسکای وبلاگ ایشون را کشف کردم و اینجوری آشنا شدیم 

چند تا مسابقه گذاشتن و جایزه هم تعیین کردن که آخر معلوم نشد چی شد؟؟!!!

 پسری فهمیده٬زیادی گاهی منطقی مخصوصا در مورد ازدواج٬قد بلند٬ورزش کار٬کم مو(البته مطمئن نیستم)مرتب٬با برنامه٬هدف دارو...زمان را مدیریت می کنه برنامه ریز خوبیست 

باهاش راحتم...و حس می کنم می شه تو بعضی موارد باهاش مشورت کرد .خلاصه اگه نیاز به مشورت با کسی دارین من علی آقارا معرفی می کنم  

حامد(دخمه تنهایی)  

فکر کنم خیلی اتفاقی با هم آشنا شدیم..بازم یادم نیست کی اولین کامنت را گذاشت ولی با اشتباه من در دادن لینک این دوستی پایدار تر شد. 

قد بلند٬ورزش کار٬اهل کوهنوردی٬اسکی و...خلاصه هر ورزشی که بخواهید. 

مهربون٬فکر کنم دل نازک و کمی احساساتی٬اهل شعر و گاهی خودشون هم شعر میگن٬با ذوق 

به تازگی درسشون تمام شده.... 

با مرام و با صفا ٬در دوستی صادق و وفا دار 

زیاد اهل تغییر نیستن ٬عاشق عماد نوشت های منو گاهی با انگیزه ای که ایشون بهم میدن در مورد عماد می نویسم(ممنون)زیاد هم بچه دوست نیستن

لژیونلاعزیز

خانم دکتر مهربون اهل تبریز٬متاهل و دارای دو فرزند دوست داشتنی. 

بسیار مهربون و بی ریا٬اصلا اهل کلاس گذاشتن و خود بزرگ بینی نیستن خالص و صمیمی..با اینکه مدت زیادی از آشنایی ما نگذشته اما من نمی دونم چرا اینقدر با ایشون احساس راحتی می کنم و خیلی دوسشون دارم. 

حس می کنم روح بزرگی دارن٬با قلبشون طبابت می کنن ٬ صورتی مهربان و دلنشین دارن٬قد متوسط٬تمیز و خوش لباس و... 

توی وبلاگشون خاطرات کاری و تجارب خودشون را می نویسین٬ 

Xبانوی عزیز 

دختری 25 ساله با عقاید خاص خودش... 

ایشون هم به تازگی در امتحان ارشد در رشته روانشناسی شرکت کردن که امیدوارم موفق باشند. 

مهربون و خوش برخورد،حساس و زود رنج،دل نازک،دوستی صمیمی که همیشه می تونه نگران دوستاش باشه. 

درد را می فهمد ،قد متوسط،سفید و چشم ابرو مشکی،به تازگی هم موهاشو رنگ کرده و حسابی ماه شده... 

گاهی حس می کنم نتونستم در مورد ایشون حق مطلب را ادا کنم و شاید نتونستم حسم را بهش منتقل کنم...نخواستم حس واقعیم را بگم ..شاید بعدا بگم...منم  .....اما  ... 

مژگان امینی  

خانم معلم باز نشسته در 40 سالگی 

دارای دو فرزند،ساکن تهران،دست پختشون بی نظیره(از عکس غذاهاشون می شه فهمید) 

مهربون،دوست داشتنی،مسئولیت پذیر،با سلیقه،قد متوسط،سبزه،مو مشکی با چشم و ابروی مشکی،اهل سادگی،نکته بین.... 

خوش برخورد،مهمون نواز،خوش پوش،مادری مهربان و دلسوز... 

هنرمند،تقریبا همه هنرها را با هم بلد هستن... 

 

  

وای از 6تا بیشتر شد...عیبی نداره همه دوستانی که توصیف شدن مجبورن منو توصیف کنن ولی بقیه اگه دوست داشتن می تونن این بازی را انجام بدن. 

بازی آیدا جون هم برای پست بعدی ...منتظر باشید...

آخه یکی نیست...

 

آخه یکی نیست به من بگه بابا تو که وقت نداری وبلاگ خودتو آپ کنی یک وبلاگ دیگه درست می کنی چیکار؟؟؟؟هان ن ن ن ن ...(منظور وبلاگ عماد است)  وقتی میدونی...

 

روز پنجشنبه هفته قبل وقتی عماد از مدرسه آمد خانه و من می خواستم لباساشو عوض کنم دیدم جیغش رفت به هوا...چی شده ؟؟ 

روزهای پنجشنبه توی مدرسه بچه ها را می برن سالن ورزش...ظاهرا توی سالن تعدادی تشک ورزشی هست  

چقدر و چه جوری نمیدونم که چند تا از بچه ها اونا را میندازن روی عماد و پیشونی عماد اندازه یک تخم مرغ باد می کنه 

خودش تعریف می کنه که خیلی گریه کرده و خانم ها یخ گذاشتن روی پیشونیش و.... 

حالا خدا رحم کرده توی سالن بوده اگه زمین آسفالت یا چیز دیگه ای بود از سر بچه هیچی نمی موند . 

روز شنبه رفتم مدرسه..مدیر مدرسه که در جریان نبود یکی از معلم ها که همراه بچه ها بوده را صدا می زنن که چی شده؟؟؟ 

خانم میگه: عماد گفت تو خانه اینجوری شده!!!! 

میگم اگه تو خانه اینجوری شده چرا شما یخ گذاشتین روی پیشونیش؟؟؟ 

میگه :از بس گریه میکرد  

آی دلم می خواست.. 

حالا بعد از چند روز کنار چشم هاش کبود شده که از اثرات همون ضربه است 

به نظر شما من باید چیکار کنم؟؟؟؟ 

شدت ضربه به قدری بوده که هنوز پیشونیش کبود و ورم کرده است کنار چشماشم که کبود شده 

و امروز از دیروز بدتر شده...