در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

خانه ای از شن وماسه

سال ها قبل وقتی می رفتم دبیرستان یک خانه نزدیک مدرسه امون بود که من مدل و سبکشو خیلی دوست داشتم.خانه با نمای آجری با یک حیاط بزرگ پراز درخت های قدیمی و یک حیاط کوچیک پشت ساختمون که دورش میله زده بودن و توی این حیاط از بیرون هم پیدا بود با یک درب چوبی وچون نبش کوچه و خیابان قرار داشت چند تا در توی کوچه داشت و یک در هم توی خیابان 

همیشه دلم میخواست برم و توی این خانه را ببینم... 

گذشت تا سال ها بعد دوران دانشگاه با یکی دوست شدم که از قضا خانه اشون نزدیک خانه ما بود وقت برگشت از دانشگاه وقتی از هم خداحافظی کردیم دیدم رفت توی همون خانه ... 

و اینجوری پای ما توی اون خانه باز شد .موقع امتحانات می رفتیم با هم درس می خوندیم گاهی توی حیاط زیر سایه درخت های گردو و گیلاس و زرد آلو...و گاهی می رفتم توی زیر زمین خانه که تقریبا هم اندازه کل خانه بود بزرگ و خنک توی تمام اتاق ها هم سرک می کشیدیم 

دیگه با خانه خودمون فرقی نداشت .گاهی هم از راه دانشگاه که بر می گشتیم اول می رفتیم خانه این دوست گرامی و عصرانه هم می خوردیم .مامان دوستم خیلی مهربون بود و همیشه از ما استقبال می کرد . 

اون خانه پر از خاطرات دوران دانشگاه...چقدر خوش می گذشت .دوستم ازدواج کرد و رفت اهواز و اینجوری دیگه ما کمتر رفتیم . 

تا اینکه چند روز پیش وقتی داشتم می رفتم خانه مامانم دیدم اون خانه را خراب کردن...تمام درخت ها را بریدن...اون در چوبی را کندن... باورم نمی شد ...ماشینو نگه داشتم و باز هم نگاه کردم...

چقدر دلم گرفت ...حس می کردم کلی از خاطراتم رفتن زیر آوار...باید برم در شون بیارم...آمدم زنگ زدم به دوستم ...اونم گفت ما هم اینقدر گریه کردیم کلی خاطره اونجا داشتیم می گفت حتی مامانم هم نمی تونست از خانه دل بکنه...اما قراره چند طبقه ساخته بشه... 

 

                         *************************************** 

 

خوب دیدار های ما با دوستان مجازیمان که الان تبدیل به واقعی شدن همچنان ادامه دارد . 

نمی دونم برای همه اینجوریه یا ما ؟؟در کنار این دوستان واقعا خوش میگذره...شاید به خاطر نوع خاطرات مشترکمان است که همه اش مر بوط می شود به دنیای مجازی حرف هایی که در موردش نمی شه با همه صحبت کرد . 

در ادامه این مهمونی ها ما رفتیم خانه دکتر میثم و ژیلا جان...فضای خانه اشون خیلی گرم و صمیمی بود از خانه خودمون که بیشتر خوش گذشت انگار رابطه ها قوی تر و گرمتر شده بودن 

از دست پخت ژیلا جون هر چی بگم کم گفتم یعنی اصلا فکرشو نمی کردم چنین غذاهایی بپزن به این خوشمزگی ٬ دسر و ...خلاصه دلتون حالا آب نشه...  

نمی دونم از کجا فهمیده بودن ما چه غذاهایی دوست داریم چون هم غذای مورد علاقه منو پخته بودن هم آقای همسر... 

دکتر ژیلا هم زحمت کشیدن در مورد مهمونی نوشتن و خیلی هم به ما لطف داشتن.

بودن این دوستان مثل یک اتفاق تازه توی زندگی است یه جورایی از یکنواختی بیرون آمدیم .

امیدوارم هر جا هستن همیشه شاد و موفق باشن و آگاه باشن اگه از شهر ما هم رفتن ما بازم می ریم سراغشون... 

 

ده سال گذشت

 

ده سال ازبا هم بودنمان گذشت 

                                             به همین سادگی 

 

ده سال که گاهی با عشق گذشت و گاهی بی عشق 

گاهی با خوشی گذشت و گاهی از سر اجبار  

یک دهه با هم بودن و با هم نبودن 

نمی دونم عاشقم یا فکر میکنم عاشقم  

گاهی هستم و گاهی فکر میکنم هستم و گاهی مجبورم که باشم 

این است قانون زندگی  

وقتی چشمهایت را می خوانم عاشقم و عاشقی 

هر وقت چشمانت حرفی ندارند عاشق نیستی و شاید نباشم 

اما 

امروز عاشقم ...امروز می تواند یک روز تازه باشد یک شروع .... 

برای ورود به دهه دوم 

  

 

 

 عماد نوشت: 

هر شب عماد یک یا دو کتاب قصه بر میداره و میاره توی تخت و میگه می خوام برای نی نی کتاب بخونم. 

نمی دونین چه لذتی داره یکی براتون کتاب بخونه و شما بخوابین.  

تلافی اون همه شب که ما قصه خوندیم و این فسقلی گوش کرد.

هر وقت خسته ام میگم یک کتاب کافیه من خوابم میاد . 

جواب میدن شما بخواب من که برای شما نمی خونم.نی نی داره گوش میده. 

دیشب ساعت دو بعد از نیمه شب داره هنوز کتاب میخونه  

آقای همسر به عماد میگه برق را خاموش کن بخواب مامان الان عصبانی میشه ها 

عماد :مامان گفت هر وقت مدرسه ها تعطیل شد هر وقت دوست داشتی بخواب 

منم توی خواب و بیدار  

 

تعطیلات

تعطیلات تابستان عماد شروع شده.یعنی اینقدر که من خوشحالم و احساس سبکی میکنم  فکر نمی کنم خودش خوشحال باشه. 

یک سال پر استرس گذشت...چرا پراسترس؟؟!! 

قبلا هم گفتم عماد مدرسه هوشمند دو زبانه می رفت و این یعنی هر روز صبح ساعت ۷ از خانه خارج می شد و ساعت ۴:۳۰بعدازظهر بر می گشت...خسته و وارفته...  

و من هر روز عذاب وجدان داشتم وقتی این مدت طولانی عماد در مدرسه بود و فشار درس های مختلف مثل زبان هر روز دوساعت٬کامپیوتر و رباتیک غیر از درس های معمول بقیه مدارس.  

هر روز که زودتر می رفتم دنبال این بچه بال در میورد انگار از زندان نجات پیدا می کرد. 

و جالبتر اینکه ازم سوال می کرد مامان عسل را هم توی همین مدرسه میذاری؟ 

وقتی ازش می پرسیدم به نظر تو بذارمش یا نه؟ 

می گفت هر جور خودت میدونی و جواب نمیداد. 

فکر کنم توی دلش می گفت :این ظلم را که در حق من کردی در حق دخترت هم میکنی؟  

عزیز دلم من برای تو بهترین ها را میخواستم و میخواهم اگه اشتباه کردم منو ببخش . 

نمیدونم این محبت بود یا ظلم اما هر چه بود تمام شد و من حالا یک نفس راحت می کشم .

 

وقتی با معلم زبان انگلیسی شون صحبت کردم و گفتم کلاس های بعدازظهر بیشتر باید تفریحی باشه .گفت :چی میگی خانم؟ مگه می شه؟ بعدا جواب خانواده ها را چی بدیم؟ 

خلاصه اینکه برای سال بعد دیگه تصمیم ندارم عماد توی همین مدرسه بمونه. 

البته این مدرسه یه سری مزایا داشت و یه سری معایب یادمه سال قبل خیلی تو اینترنت سرچ کردم تا از تجربه دیگران در این زمینه استفاده کنم اما چیز زیادی دستگیرم نشد. 

حالا میخوام یه پست بذارم برای کسانی که سرچ میکنن و میخوان درباره این مدارس بیشتر اطلاع داشته باشند. البته شاید در شهر های دیگه اوضاع خیلی بهتر باشه من فقط در مورد مدرسه شهر خودمون می نویسم.

 

از معایب این مدرسه  

۱-ساعات طولانی بودن بچه در مدرسه است بدون اینکه وقت یا جایی برای استراحت بچه ها در نظر گرفته بشه. 

۲-خوردن نهار در مدرسه که بزرگترین مشکل بچه ها بود یه سالن غذا خوری کوچک که بچه ها باید با سرعت هر چه تمام تر غذا بخورن  تا نوبت کلاس های دیگه بشه و همچنین عدم کیفیت لازم در پخت و برنامه ریزی غذا حتی نظارت کاملی صورت نمی گرفت که آیا همه بچه ها غذا خوردن یا نه؟  

۳-چند تا شیر آب دم در سالن ناهار خوری گذاشته بودن که فقط آب سرد داشتن و از مایع دستشویی هم خبری نبود کم کم اولیا اعتراض کردن که آب سرد است و کارکنان بسیار هوشمند این مدرسه چند شیر آب داغ هم گذاشتن البته شیر آب سرد جدا و آب داغ جدا بچه ها اول دستشون را زیر آب سرد می گرفتن بعد زیر آب داغ فکر کنم واقعا دستاشون ضد عفونی می شد. 

۴- سرویس های بهداشتی مدرسه که واقعا بهداشت ازشون می بارید.یعنی این بچه ما که حاضر نبود پاشو توی این قسمت بذاره و عصر که بر می گشت در حال انفجار بود.

۵-برگزاری کلاس های بعد از ظهر بصورت کاملا رسمی و خشک. 

۶-دادن وعده های بیشمار که عملا تمام این وعده هادر حد شعار ماند(مثلاهر روز برای خانواده ها ایمیل فرستاده می شود تا از وضعیت بچه خودشون در مدرسه مطلع بشن ..دریغ از یک ایمیل-تمام تکالیف در مدرسه انجام می شود و در خانه هیچ تکلیفی باقی نمی ماند و...) 

۷-استفاده از معلمانی که فقط یک سال به عنوان کمک معلم سر کلاس حضور داشتن بعنوان معلمان رسمی کلاس ها که با توجه به هزینه ای که پرداخت می کنید بالاخره انتظار بیشتری هست .

۸ـ برگزاری فقط یک جشن برای بچه های کلاس اول اونم جشن الفبا که افتضاح بود یعنی نمیدونم چه جوری روشون شد مردم را اینجوری سرکار بذارن بی برنامگی در اجرای برنامه یعنی اصلا برنامه ای اجرا نشد فقط معاون مدرسه در نقش .... نگم بهتره (می ترسم فردا برن ازم شکایت کنن) 

و مادرهایی که تمام مدت ایستاده در آفتاب شاهد برگزاری این مسخره بازی ها بودن .

۹-عدم برگزاری جلسات اولیا و مدارس (فقط یک بار اونم اول سال).  

۱۰-هزینه بالای این مدرسه  .

 

مزایای این مدرسه 

۱-آموزش زبان انگلیسی و کامپیوتر در حد مطلوب 

۲-اگه یه بچه بیش فعال دارین که از دستش به ستوه امدین این مدرسه واقعا پیشنهاد خوبی است. 

۳- استفاده از یک معلم و یک کمک معلم که البته در مورد همه کلاس ها اینجوری نبود.  

و دیگر هیچ