خسته از جاده های دور
آمده ام پر از غبار
تو نیستی اما
صدای تو
در سایه آفتاب در ختان خیس
مرا می خواند
هوایت را می نوشم
در پیاله تنهایی
تونیستی !
که جاده تمام شود
به ناگزیر
جاده بر دوش
روزها را به تکرار
تا جمعه ها بالا می آیم
روزها در من تعطیل نمی شوند
اما هراس من این است
که چشمهای من تمام شود
و جاده به انتها نرسد !!...