در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

تقدیم به عشق زندگیم

به پسرم : 

در طول روز سرم شلوغ بود  

وقت نداشتم که با تو بازی کنم  

وقتی از من می خواستی کمی با تو بازی کنم  

من برای تو وقتی نداشتم ٬ 

من لباسهای تو را می شستم ٬خیاطی می کردم و می پختم ٬ 

اما وقتی تو کتاب عکس دارت را می آوردی ٬ 

واز من خواهش می کردی که خوشی هایت را با من تقسیم کنی ٬ 

می گفتم :کمی بعد ٬پسرم . 

من شب با احتیاط تو رادر رختخوابت می گذاشتم و 

دعاهای تو را می شنیدم ٬چراغ را خاموش می کردم . 

سپس به آرامی به روی نوک انگشتانم به طرف در می رفتم ... 

آرزو می کردم که کاش بیشتر بمانم ... 

برای اینکه زندگی کوتاه است ٬سال ها از پی هم می گذرند ... 

یک پسر بچه کوچک اینقدر سریع بزرگ می شود . 

 

و حالا تو  پیر زنی هستی تنها  

اودیگر در کنارتو نیست ٬ 

که رازهای گرانبهایش را محرمانه به تو بگوید. 

کتاب های عکس دارکنار گذاشته می شوند ٬ 

دیگر بازی کردنی در کار نیست ٬نه بوسه شب بخیر ٬نه دعایی برای شنیدن . 

که همه ی آنها به سال های گذشته تعلق دارند . 

زمانی دست های من مشغول کار بودند ٬اما حالا بیکار هستند  

روزها دراز است و پر کردن اوقات بیکاری مشکل . 

کاش می توانستم به گذشته برگردم و 

چیزهای کوچکی که از من می خواستی را برایت انجام دهم!  

(منبع:۹۳داستان کوتاه برای تلطیف قلب ها ونشاط روح زنان)  

  

پ ن:هفته قبل وقتی عماد را بردم مهد بازم به سختی ازم جدا شد لحظه آخر که داشتم ازش جدا میشدم دیدم موهاش به شدت به هم ریخته شده ٬یک شانه کوچیک چوبی که یک عروسک کوچیک چوبی هم ازش آویزونه و خودم هم خیلی دوسش دارم و مدتهاست تو کیفمه را در آوردم و موهاشو شانه کردم و بعد بهش گفتم می خوای این شانه مال تو باشه و اون شانه را گذاشتم تو کیف مهد کودکش ...مدتیه صبح ها راحتتر ازم جدا میشه خودش از ماشین پیاده میشه و گاهی هم که من می خوام کیفشو کمکش ببرم میگه :شما زحمت نکشین خودم میبرمش ...چند روز پیش بهم گفت :مامان من وقتی تو مهد کودکم و دلم برات تنگ میشه اون شانه را از تو کیفم در میارم و موهام را باهاش شانه می کنم و بعد بوسش می کنم ....یعنی دارم تو را بوس می کنم ... 

دیروز هم بهم گفت من شانه را از کیفم در آوردم با اون عروسکش حرف میزدم تو صدامو میشنیدی ... 

فکر می کنم اون شانه یک جورایی بهش آرامش میده ...

 

تست شخصیت شناسی

این تست فقط ۳پرسش دارد و جواب ها شمارا شگفت زده خواهند کرد .جواب ها را نخوانید زیرا مغز مانند چترنجات عمل می کند ٬وقتی که باز است بهترکار می کند پس اگر به جواب ها نگاه کنید نتیجه درستی نخواهید گرفت .اکنون یک قلم و کاغذ بردارید و جواب ها را بنویسید (البته می توانید جواب ها را در ذهنتان نگه دارید ). 

این یک تست صادقانه است که اطلاعات زیادی از خودتان به شما می دهد حالا شروع کنید ...!! 

۱.نام این حیوانات را به ترتیب علاقه خود قرار دهید : 

                                                        گاو - ببر - اسب - گوسفند - موش   

  

۲.یک کلمه برای توصیف اسامی زیر بنویسید: 

                                                           سگ ـگربه ـموش صحرایی ـ قهوه ـ دریا 

 

۳.به کسانی فکر کنید (کسانی که شما را بشناسند و برای شما مهم باشند٬همسر ٬پدر ٬مادر ٬خواهر ٬بهترین دوست و..)وآن ها را به رنگ های زیر ربط دهید : 

                                                                 زرد ـ نارنجی ـ قرمزـ  سفید ـ سبز   

 

توجه:جواب های شما باید دقیقا همانی باشد که مطلوب شماست . 

حالا تعابیر و تفاسیر جواب هایتان را در ادامه مطلب بخوانید . 

 

ادامه مطلب ...

چراغ ماه

           آینده به آنهایی تعلق دارد که به زیبایی آرزوهایشان اعتقاد دارند

 

چراغ ماه 

چراغ ماه امشب در نیامد  

صدایی از عبوری در نیامد  

 

تمام کوچه ها خالی شده است  

زبرگی ناله ای امشب نیامد  

 

نمی دانم چه امد بر سر مرغ شب آواز  

که آوازی زبومی در نیامد  

 

تمام شهر ساکت مانده امشب  

زمرگی هم فغانی بر نیامد  

 

زمان در ماتم و اندوه است امشب  

که میلادی به بانگی در نیامد  

 

ستاره تا ستاره بی ستاره  

در این تاریکی شب نیست حتی یک ستاره  

 

کسی می آید آیا امشب از ره ؟ 

بیا ای چشمها در انتظارت  ...بیا تابی نماندست  

 

تو ای ماه شب من نازنینم  

که بی تو شهر قلبم هست تاریک  

 

بیا یک شب مرا یاری بده  

    ...برایم مهربانی کن  

 

بیا یک شب در این غربت سرایم  

        ...برایم ماه تابی کن  

 

                              بیا و مژده خورشید فردا را بیاور  

 

بازم از همون شعر های بی مزه خودمه ببخشید . 

چند روزی سرم شلوغ بود نشد آپ کنم ببخشید خیلی چیز ها هست که می خوام بنویسم اما الان هم باید برم اگه شد بعدا دوباره میام یک تست خود شناسیه میذارم تو وبم تا خودتون را بهتر بشناسین . 

بزرگترین آرزو

                بزرگترین آرزوهای من در آن دور دست ها زیر نور خورشید است  

                        ممکن است هیچ وقت به آن آرزوها نرسم 

                             اما من می توانم به بالا نگاه کنم و زیبایی آنها را ببینم  

                                          آنها را باور کنم و برای رسیدن به آنها تلاش کنم     

 

نامه یک مادر به دنیا       

دنیای عزیز: 

پسر من امروز به مهد کودک میرود .تا یک مدت مهد برای او عجیب و تازه خواهد بود .آرزو می کنم که ای کاش با او ملایم باشی . 

می دانی که تا حالا او سلطان خانه بوده است .او رئیس خانواده بود . 

همیشه مرحمی بر زخم هایش بوده ام و همیشه دردهای او را تسکین می دادم . 

اما حالا ـ شرایط تغییر میکند . 

امروز صبح از پله ها پایین می رود ٬به من دست تکان میدهد و وارد ماجراهای بزرگ زندگی خود می شود که احتمالا جنگ و تراژدی و غم و غصه در پی دارد. 

برای زندگی کردن در این دنیا او باید اراده داشته باشد و لازمه ی آن اراده عشق و ایمان و جرات است . 

بنابر این ٬ای دنیا ٬آرزو می کنم طوری دست جوان او را بگیری و چیزهایی را به او یاد بدهی که باید یاد بگیرد .به او یاد بده ـ اما با ملایمت ٬اگر می توانی به او بیاموز که در مقابل هر آدم رذلی یک قهرمان قرار دارد ؛ و این که در مقابل هر سیاستمدار متقلب یک رهبر متعهدقرار دارد؛و در کنار هر دشمن دوستی هست . 

شگفتی های موجود در کتاب ها را به او یاد بده.   

به  او فرصت بده تا در مورد راز ابدی پرندگان آسمان ٬زنبورها ی عسل که در زیر نور خورشید کار می کنند ٬و گل های باغ های سرسبز اندیشه کنه . 

به او یاد بده که شکست خوردن شرافتمندانه تر از تقلب کردن است. 

به او یاد بده که به عقاید خود ایمان داشته باشد ٬حتی اگر دیگران به او بگویند که عقاید تو اشتباه  هستند ٬به او یاد بده که جسم خود را به کسی بفروشد که در مزایده برنده شده است ٬اما هرگز بر قلب و روح خود قیمتی نگذارد . 

ای دنیا ٬همه چیز را با ملایمت به او یاد بده ٬اما او را نوازش نکن ٬زیرا مرغوبیت پولاد در برابر آتش معلوم می شود . 

ای دنیا این سفارش مهمی است ٬اما ببین چه کار می توانی بکنی ٬او یک پسر بچه کوچک ٬لطیف و حساسی است  .   

 

(بر گرفته از کتاب ۹۳داستان کوتاه برای تلطیف و نشاط روح زنان  )

نویسندگان :جک کنفیلد 

                 مارک ویکتور هنسن  

                 جنیفر رید  

                 مارسی شیموف 

پ ن:عماد هم به تازگی به مهد میرود البته سال قبل هم مدتی  رفت اما وقتی نخواست بره من زیاد سخت نگرفتم  .امسال هم جدا شدن براش سخته خداییش خیلی وابسته و لوس  بار آمده من هنوز خودم باید بهش غذا بدم البته خودشم تنبله ٬حالا توی مهد که باید خودش گلیمشو از آب بالا بکشه بهش سخت میگذره اما من  مقاومت می کنم و او را به دنیا می سپارم .  

با پسر من هم مهربان باش دنیا . 

اگه دوست دارین عکس گل پسرمو ببینین اینجا را کلیک کنید  

قربونش برم

     

شیرین کار ی های عماد

چند روز پیش کباب شامی درست کردم غذایی که عماد دوست داره بعد تصمیم گرفتم در کنارش پلو زعفرانی هم درست کنم(به یکی از دوستان که مشهد رفته بود سفارش داده بودم  برامون زعفران بیاره که پول همون یک مثقال ۲۰هزار تومن ناقابل شده بود )تصمیم گرفتم برای خواهرم هم  چند تا کباب ببرم  ( با خواهرم توی یک ساختمان زندگی می کنیم )

به عماد گفتم  میای بریم !گفت باشه .با هم رفتیم اما عمادزودتر از من برگشت خانه .وقتی من آمدم خانه تا رفتم تو آشپزخانه متوجه شدم در ظرف زعفران بازه و تقریبا خالیست مقدار زیادی زعفران هم دور ظرف ریخته ...!!! 

میتونستم حدس بزنم چی شده صدا زدم عععععععععمممممممممممااااااادددددددددد 

دوید آمد گفتم زعفرونا را کو ...گفت نمی گم دعوام میکنی .

گفتم نشونم بده کجا ریختی کاریت ندارم .  

خلاصه باباش صدا کرد که آورد شون  پیش من.رفتم تو اتاق پیش آقای همسر که طبق معمول پای سیستم نشسته (بی خیال ...شیطونه می گه ...) 

زعفرونا  ریخته  توی یک لیوان کلی هم آب وشکر  ریخته روشون که مثلا شربت درست کته و بخوره . 

ما چون قول داده بودیم فقط یه کمی دعواش کردیم . 

چند لحظه بعد رفتم سر یخچال ....وای می بینم مخزن آب سرد کن که تقریبا ۴لیتر آب توشه زرد رنگ است در مخزن هم بازه و کلی زعفرون توشه خدایا  دوباره ععععععممممماااااااددددددد 

این دفعه یکم جدی تر برخورد کردیم   

حالا با این همه زعفران خیس خورده چیکار کنیم ؟ 

شما بودین چیکار میکردین ؟ 

 

اون ۴لیتر را کردیم شربت و ریختیم توی بطری گذاشتیم توی یخچال . 

او نا که تو لیوان بود را ریختیم توی یک کیسه فریزر وگذاشتیم تو فریزر و با دو تا گیره وصلش کردیم  به لبه فریزر که نریزه و بعد که منجمد شد گیره ها را باز کردیم به این می گن اوج صرفه جویی . 

البته این بار اول نیست که عماد از این شیرین کاری ها می کنه مثلا یک بار هم جعبه سایه چشم ما را برداشته بود و تمامش را پودر کرده بود و خودش را هم کلی خوشگل کرده بود پشت چشماش همه رنگی بود ابروهاشم سایه زده بود خلاصه که قیافه اش دیدنی بود  . 

 

پ ن۱:خواستم از همه دوستانی که در این چند روز گذشته به ما کلی لطف داشتن و اکثرا با کامنت های خصوصی ما را کمک کردن تشکر کنیم دلم می خواست اسم تک تکشون را بنویسم واز همه تشکر کنم اما می ترسم کسی از قلم بیفتد ومن شرمنده شوم. توی سختیهاست که دوستای واقعی خودشون را بیشتر نشون میدن بازم از همتون سپاسگزارم

فدای همه شما دوستای خوبم بشم .

پ ن۲:روز جمعه که با آقای همسر نحرفیدم .روز شنبه هم که شیفت بودن تا یکشنبه بعد ظهر ندیدمش هر چی هم زنگ زد(البته زیاد هم زنگ نزد بی احساس ) جوابشو ندادم .روز یکشنبه که آمد خانه وقتی تو چشماش نگاه کردم ...دیدم چقدر نگاهش بی روحه ویک گودی عمیق زیر چشماشه  مربوط به شیفتش نمی شد چون همیشه میره شیفت میتونستم حدس بزنم چقدر بهش سخت گذشته .کمی بیشتر که فکر کردم دیدم منم یکم مساله را سخت گرفتم برای همین کوتاه آمدیم و باز زندگی شیرین می شود . 

پ ن۳:شنبه رفتیم عروسی دوم٬ خیلی خوش گذشت جای همه تون خالی تلافی عروسی  قبلی در آمد می خواستم یه دسته بندی جدید بنویسم اما می بینم این پست خیلی طولانی میشه  

پست بعدی انشاالله .

با من از عشق بگو

نازنینم ! 

در رویای خود به استقبال چشمان سیاه تو آمدم که عاشقانه ترین کلمات را به من تعارف میکنند  

دوست دارم مثل گذشته ها با تمام وجود با تو سخن بگویم ٬ولی باور کن واژهایم از جنس سکوتند و گوش هایت را نمی نوازند . 

دلم تنگ شده دلم تنگ شده برای بوییدن آب دریا و برای جای پای باد در میان شاخه های سبز درختان . 

من به لبخندم نیز اخم میکنم تا برکه هم بداند من واقعا دلتنگم . 

قلک دلم پر شده از سکه های غم و حنجره ام نایی برای خواندن آوازهای محزون ندارد . 

زندگی همچون کوهی است که برای رسیدن به خوشبختی باید قله آن را فتح کرد . 

چنانچه در نیمه راه پشیمان شوی هرگز به قله خوشبختی نخواهی رسید  

 پس به راحت ادامه بده تا چهره زیبای دنیا را از بلندای قله سعادت بنگری . 

 

 

 

پ ن:چند پست قبلتر یه مطلب(گذشت اما چه سخت ) در مورد یکی از اقوام گذاشته بودم که تو حادثه رانندگی همسر ودوبچه خود را از دست داده بود .بعضی از دوستان خواسته بودن بیشتر در موردش بنویسم اما خودم هم بعد از اون اتفاق زیاد ندیده بودمش  چون خودش هم مدام تحت درمان بود و به تازگی میتونه حتی بدون عصا هم راه بره .روز ۴شنبه مامانم زنگ زد گفت قراره بیاد خونشون وگفته می خواد ما را هم ببینه . 

دیروز تمام وقت پیشش بودم وامروز نزدیک ظهر رفتند اصفهان من وقتی با هاش حرف میزدم مثل این بود که می خوام به یک ظرف چینی بسیار ظریف دست بزنم که هر لحظه ممکنه بشکنه با احتیاط واینکه خاطراتش را زنده نکنم اما خواه نا خواه با دیدن عماد که همسن بچه دومش بود یاد گذشته میوفتاد وطوری از بچه هاش حرف میزد که انگار هنوز زنده هستن . 

ازش پرسیدم با خاطراتت زندگی می کنی ؟گفت اینکار را میکردم اما دیدم  دارم دیونه میشم تصمیم گرفتم با زمان حال زندگی کنم اما هنوز با کمترین بهانه چشمهایش پر از اشک میشد  

خانه اش را عوض کرده تمام وسایل زندگیش را عوض کرده وهر چی که او را یاد گذشته می انداخته را کنار گذاشته . 

نماز وقرآن و تسبیحش ترک نمی شد پیش خودم گفتم شاید اگه این اتفاق برای من میوفتاد  

کافر میشدم ودیگه خدا را هم صدا نمی کردم اما اون این اتفاق را یک امتحان بزرگ میدونست که زندگیش را متحول کرده وباعث شده که خودش را بیشتر بشناسه واز شناخت خود به شناخت خدا برسه .

دلم می خواست امشب اینجا بنویسم  این وبلاگ تعطیل شد  

اما ننوشتم شاید بخاطر دوستان خوبمه که تازه دارم با هاشون آشنا میشم واز بودن با هاشون خوشحالم هر چند مجازی  

وای ......................................................................................................................... 

نمی خوام تمام آنچه را حس میکنم بنویسم  

................................................................................................................................ 

 

مست باش ومخروش 

 گرم باش ومجوش  

شکسته باش و خاموش  

که سبوی درست را به دست برند و شکسته را به دوش  

 

 

وحال این منم شکسته تر از همیشه  

 

 

خبر فوری

ما چند روزی نیستیم  

عروسی پسر عمویمان دعوتیم از فردا حنا بندان ٬عروسی و... 

حالا اگه شد میام زیاد خودتون را ناراحت نکنین  

ای بابا گریه چرا زود میام  

 

 

بای

درباره عشق

 

به درخواست دوست عزیزمان که در پست قبلی تهدید کردن که اگه ما آپ نکنیم میرن معتاد میشن و همچنین دوست دیگرمان که اعتراض کردن آپ مان چقدر طولانی شده (وای شما چه دوستای خوبی هستین ممنون)  .ما با سرعت تمام آپ کردیم .

  

عشق تنها آزادی در دنیاست ٬زیرا چنان روح را تعالی می بخشد که قوانین بشری و پدیده های طبیعی مسیر آن را تغییر نمی دهند . 

محبوبم ٬اشک هایت را پاک کن !زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده وما را خادم خویش ساخته ٬موهبت صبوری وشکیبایی را نیز به ما ارزانی می دارد .اشک هایت را پاک کن و آرام بگیر ٬زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم و برای آن عشق است که رنج نداری ٬تلخی بی نوایی ودرد جدایی را تاب می آوریم . 

هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد از پی اش بروید  

هر چند راهش سخت ونا هموار باشد . 

هنگامی که با بالهایش شما را در بر می گیرد٬تسلیمش شوید٬گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان بالهایش مجروحتان کند . 

وقتی با شما سخن می گوید باورش کنید ٬ 

گر چه ممکن است صدایش رویاهاتان را پراکنده سازد ٬همام گونه که باد شمال باغ را بی بر می کند ...  

 

بعد نوشت۱ :نویسنده مطلب بالا  جبران خلیل است  که ادامه هم داره اگه دوست داشتین بگبن تا بقیه اشو هم بنویسم . 

بعد نوشت ۲:

 بعد نوشت۳:چند شب پیش آقای همسر شیفت بودن ماتنها در خانه  نصف شب از شدت تشنگی از خواب بیدار شدیم یه نگاه به ساعت دیواری انداختیم ساعت دو ونیم بود تعجب کردیم آخه ما ساعت یک ونیم خوابیده بودیم واحساس کردیم خیلی وقته خوابیدیم چه جوری حالا ساعت دو ونیمه رفتیم بیرون ساعت داخل سالن را نگاه کردیم بازم دو ونیم را نشان میداد پس ساعت تو اتاق درست بوده ٬رفتیم از آب سرد کن یک لیوان آب پر کردیم ونوش جان کردیم پیش خودمان گفتیم خوبه سحری را هم بخوریم وبخوابیم ...نه ولش کن ...در یخچال را باز کردیم ویه نگاه... شیرینی...نه ...میوه ...نه ..همون سحر یه چیزی می خوریم در یخچال را بستیم وبر گشتیم چقدر هوا روشنه چه شب مهتابی است . 

وقتی به تختخواب برگشتیم یه نگاه به گوشیمان کردیم(هر وقت تنهاییم گوشیمان را زیر بالشت می گذاریم ومی خوابیم ) حالا حدس بزنید ساعت چند بود ... 

شش و ده دقیقه ... 

نتیجه گیری با شما ... 

بازی دوم

 

در پی دعوت دوست عزیزمان دکتر سارا که همیشه به ما لطف دارن وارد یک بازی جدید می شویم ودر همین جا از همه دوستان دعوت میکنم اگه دوست داشتن تو این بازی شرکت کنند . 

با تشکر  :آن شرلی

 

قهوه: ضد خواب
غرور: عاشقشم
مدرسه: خانه دوم 

دفتر مدیر:انضباط
قرمه‌سبزی: خودم بپزم عالی 

ریاضی:بی فایده ترین درس 

 آهنگ: هماهنگ 

ماه‌رمضون: خلوص 

استخر: یکبار با دیدن ..حالمان بهم خورد دیگر نرفتیم 

آبگوشت: آبلیمو وسبزی خوردن 

روزنامه: شیشه پاک کن قوی
کودکی: حسرت
قزوین: دلهره
دروغ: بده 

لیسانس: یه بیکار دیگه 

فوتبال: ۲۲آدم بیکار در پی یک توپ
قانون: چراغ قرمز
پرواز: پرم کوتاه وپروازم بلند است 

اشک:سبکی
ازدواج: مسئولیت
وبلاگ: زندگی مجازی 

شب: سکوت 

زندگی: بیهودگی 

عشق: واقعیت وجودی یک مادر 

هلو: هلو هلو برو تو گلو  

تحصیل: گامی به جلو 

خارج: غربت ودلتنگی 

خواب: نوعی از مرگ 

پیتزا:  پپرونی 

اینترنت: وقت هدر دادن 

مجلس:جمع دروغگویان
سال 88: پیری
کتاب: وقت نیست 

کلم پلو: باقالی پلو 

تقلب : دانشگاه 

ایران :همه نام تو نام نامداران
ایرانسل : خوره پول
جومونگ : اوج بی ظرفیتی مردم  

فمنیسم : ...

دریا:طوفان 

 

از همه دوستان در این شب های قدر التماس دعا داریم . 

دعای یک انسان بدون مشکل-شعر

  

یکی از تقاضاهای انسانهایی که اصلا مشکل ندارند اینست ٬خدایا دیگر به انتها رسیده ام دیگر از همه چیز اشباع شده ام ٬دیگرهیچ چیزی نمی تواند مرا به گریه انداخته یا ذره ای روی احساسم تاثیر گذاشته یا بخنداند. 

 

خدایا از این همه خلاء وساکتی بی زارم ٬همه چیز به رنگ یکنواخت سپید و بی روح در آمده است خدایا آیا دیگر توجه ای به من نداری ٬خواهش میکنم کمی به من مشکل بده!  

خدایا می خواهم بر زمین خورده سپس برخیزم تا بدانم که میتوانم از نیروی اندیشه ام استفاده کنم .  

خدایا من بدون حضور مشکلات تبدیل به فسیل خواهم شد. 

 

شعر  

    مسی به رنگ شفق بودم  

                                       زمانه سیه شدنم آموخت  

        در امید زدم یکعمر 

                              نه در گشاد و نه پاسخ داد  

                                                                  در دگر زدنم آموخت  

        چراغ سرخ شقایق را  

                                             رفیق راه سفر کردم  

 

          به پیشواز سحر رفتم  

                                          سحر نیامدنم آموخت 

  

        کنون هوای سفر در سر  

                                 نشسته حلقه صفت بر در ٬ 

 

بهیچ سوی نمی رانم  

                    حدیث خویش نمی دانم 

  

خوشم به عقربه ساعت  

                       که چیره می گذرد بر من  

                                                 درون آیینه پیریست  

                                                                        که خیره می نگرد برمن

چگونه ثروتمند شویم

روزی تاجری ثروتمند یک قایق ماهیگیری کرایه کرد تا برای استراحت روزانه با آن به دریا برود . 

خورشید می در خشید و مرد ثروتمند از ماهیگیر جوان وخوشحالی که قایق ماهیگیری اورا میان آب های بندر هدایت می کرد خوشش آمده بود . 

تاجر ثروتمند گفت :جوان من می توانم رموز موفقیت را به تو یاد بدهم البته اگر با دقت گوش کنی . 

ماهیگیر جوان در حالی که ماهی های  صیدشده صبح را جمع می کرد ٬جواب داد :باشد . 

تاجر با این که از برخورد معمولی ماهیگیر جوان کمی ناراحت شده بود  به توضیحاتش ادامه داد. 

پیش از هر چیز قیمت خود را دو برابر کن .تو قایق خوب وتمیزی داری و می دانی که ماهی ها در کجا بیشتر هستند . 

ماهیگیر جوان که توجهش به خرچنگ کوچکی که در موج های روی ساحل بازی می کرد جلب شده بود جواب داد:چرا باید چنین کاری بکنم ؟ 

مرد تاجر احساس کرد در جواب مرد جوان عصبانیت موج می زند ٬گفت :چون با این کار می توانی قایق دوم وسوم خود را نیز خریداری کنی ودر نتیجه افراد بیشتری به تو مراجعه خواهند کرد و ماهی های بیشتری نیز صید خواهی کرد . 

اگر سخت کار کنی در آمد کافی خواهی داشت تا تمام قایق های این منطقه را بخری . 

ماهیگیر جوان در حالی که به پشت می خوابید تا آخرین اشعه های ملایم آفتاب بعد ظهر را جذب کند پرسید :اما چرا باید چنین کاری بکنم ؟ 

مرد ثروتمند که دیگر عصبانی شده بود پاسخ داد :زیرا با این کار ثروتمند خواهی شد وسپس می توانی افرادی را استخدام کنی که این کار را برایت انجام دهند وخودت وقتت را با ماهیگیری واستراحت زیر نور آفتاب سپری کنی . 

ماهیگیر جوان خردمندانه سری تکان داد و گفت :آه ٬عالی به نظر می رسد ! 

من حالا هم همین کار را می کنم . 

 

پ.ن:آقای همسر اعتراض کرده اند که وبلاگت حال وهوای قبل خود را از دست داده است .قبلا بیشتر شعر می نوشتی ومطالبی از این دست اما الان همه چیز در این وبلاگ یافت می شود. 

 به نظر شما دوستان چه جوری بهتر این که همیشه یک جور باشه یا نه متنوع وقاطی پاطی ؟ 

ما در وبلاگ دیگرمان خاطراتمان را می نویسیم (دوران خوش )یه خاطره آبکی نوشتیم از بس آقای همسر گفت اون بیچاره را هم آپ کن اگه دوست داشتین بخونین ممنون. 

ما از آقای همسر بخاطر این همه لطف ومهربانی صمیمانه تشکر می کنیم .

تفاوت های احساسی بین زن ومرد

در ادامه مطلب قبل تصمیم گرفتیم این مطلب را بنویسیم شاید کمکی به بهبود روابط بین آقایون وخانمها بشود .و از جنگ ونزاعی که در پست قبل در گرفت کمی کاسته شود

 

یکی از مواردی که همیشه گزبیان گیر دخترها وپسرها بوده است عدم درک تفاوتهای احساسی بین آنها می باشد.دخترها می خواهند بدانند که چرا مردهااینقدر سردند !واحساس توی مخشان نمیرود !...پسرها هم می خواهند بدانند که چرا دخترها منطقی تر نمیشوند وهمش با احساسات زندگی میکنند !...این مورد یک مبحث فوق العاده پیچیده روانشناسی میباشد .من برای قابل درک شدن آن مجبورشدم مسایل را ساده کنم امیدوارم که توانسته باشم با اینکار مفهوم علمی آن را برسانم ..(منظور از من ٬من نیستم نویسنده کتاب است)  

 

اصل روانشناسی :  زن ومرد از نظر بار احساسی دارای گرایشات وتفاوتهای مختلفی هستند . منحنی سینوسی احساسات در زنها و مردها تغییرات زیادی دارد وامکان مقایسه این دو با هم نیست! 

مورد تفاوت در ظرف های احساسی آقایون و خانمهاست .این دو جنس از نظر بارهای احساسی دارای تفاوتهای زیادی هستند.خیلی از مواردی که زنها به عنوان یک افت تلقی می کننددر واقع تبدیل ظرفیتی میباشد .اگر بخواهیم بصورت ساده این مورد را برایتان توضیح دهیم باید بگوییم که زنها دارای یک ظرف بسیار بزرگ احساسی میباشند که البته  سوراخ است !خودتون رو هلاک هم که بکنین هر چی توش بریزین پر نمیشه !برای زنها شوهر وعشق براحتی ۷۰درصد مسایل زندگی را تشکیل میده بنابراین عمرا نباید از زنها انتظار داشت که آرامش داشته باشند آنها یک بند نگران زندگیشان هستند چون شما خبر مرگتان مهمترین چیززندگی  یک زن هستید(به خدا خود نویسنده اینجوری نوشته ما دخالت نکردیم ) 

این ظرف بزرگ سوراخ ٬در زندگی هر مردی هم اگر وجود داشت آن مرد را روی مسایل عاطفی حساس و زود رنج میکرد .شما اگر از دختری احساس او را بگیرید دیگر از وی چیزی باقی نمی ماند !بخاطر اینکه این ظرف بزرگ در زنها ٬حل کردن ۷۰٪نیازشان تنها توسط یک عامل است ... 

 توجه ...توجه ...در غیر اینصورت ظرف آنها اصلا پر نمی شود . 

اما ...اما در مورد آقایون محترم مسئله فرق میکند .اگر از پسری احساسش را بگیری آب از آب تکان نمی خورد آنها اینقدر پوست کلفت هستند که در کمال پرویی ادامه حیات بدهند !! 

دلیلش اینست که آنها دارای ظرفهای کوچک ولی متعددی هستند !این ظرفها بر عکس خانمها بسرعت پر میشوند وبسرعت خالی میگردند! 

آقایون بطور ۲۴ساعته در گیر پر کردن این ظرفها هستند.ظرف عشق وقتی در آقایون پر میشود مرد شروع به پر کردن ظرف مثلا کار میکندوی دیگر بالای سر ظرف قبلی نمینشیند چون ظرف دیگری هم دارد . 

نکته اینجاست که زنها چون دارای یک ظرف اونم بزرگ هستند همینطوری عنر عنر بالای ظرفشون مینشینند.چون این ظرف مهمترین ظرف آنان است وباید اول وهمواره این ظرف پر بشود ...مکافات از اینجا ناشی میشود چون آنها همین انتظار را از مردها دارند اشتباه اینست که آنها مردها را نیز مثل خود تصور می کنند. 

 در مردها یک ظرف مهم وجود ندارد بلکه همه ظرفها به یک اندازه مهم هستند مردها نمی توانند یک ظرف را به دیگری ترجیح بدهند.چون پر نشدن هر ظرف مساوی است با ناراحتی شدید عصبی در مردان. 

 هر گاه شماخانمها  ظرف احساسی مرد را پر میکنید یعنی شما توانسته اید به بهترین نحو  وظیفه یتان را به انجام برسانید ودر این هنگام به اصطلاح مرد باکش پر است و در نتیجه میرود سراغ سایر ظرفها ی خالی ...ولی متاسفانه خانمهافکر میکنن که اون دیگه دوستمون نداره !چون مثلا مثل قبل دورتون نمی گرده !!این یک طرز فکر غلط ومسموم است که تو کله اتون رفته . 

شما باید این فاصله بین پر وخالی شدن ظرف ها را به خودتان اختصاص بدهید وکمی هم به خودتان برسید و بی علاقه گی تلقی نکنین و۲۵۰۰فکر چرت وپرت نیاد تو مغزتون  

اینطور نیست کمی منطقی باشید .  

 

یک اخطار کاملا جدی  

خانمها به هیچ وجه نباید در نحوه پر وخالی شدن ظرفهای آقایون دستکاری یا فضولی کنید ... 

مثلا خیلی احمقانه فکر نکنین که ظرف احساسات مرد رو کامل پر نکنید تا همیشه ریشش دست شما باشه!!بدونین با انجام این کار بچه گانه مرد فکر میکنه که شما توانایی این کار را ندارین ودر نتیجه :شما به سرعت مردتون را از دست میدین !! 

به اصطلاح ساده تر باید بگم که در اینصورت برای شما :...بازی تمام است. 

 

منبع :روابط زن ومرد 

نویسندگان :دکتر گارنیه ٬پروفسور آندره بینه ٬دکتر ریموند ٬جودی راسل.. 

مترجم :دکتر رضا اعتمادی

 

خطرمرد بودن

مطلب را تا آخر بخون پشیمون نمی شی 

چند روز پیش یه مطلب خوندم برام جالب بود گفتم شما هم بخونین شاید برای شما هم جالب باشه  

خطر مرد بودن   

رندولف نس ٬روانپزشک٬آن را تنها عامل مهم جمعیت شناسی در مرگ زود هنگام می نامد .چه چیزی را؟ 

خوب <مرد بودن را>!در حقیقت نس می گوید اگر روزی بتوان نرخ مرگ ومیر مردان وزنان را به یک اندازه کرد احتمالا روزی است که میتوان انواع سرطان ها را درمان نمود .  

نس و همکارانش در بیست کشور جهان نرخ مرگ را بررسی کردن وبه این نتیجه رسیدند اگر مردان طول عمری چون زنان داشتند هر ساله ۳۷۵۰۰۰انسان از مرگ جان سالم به در می برد. 

البته این موضوع تنها در میان انسانها نیست بلکه طی تحقیقی در باغ وحش شهر ساندیگو کالیفرنیا معلوم شده است تمام حیوانات مسن ماده هستن ودر ضمن ماده هایی که زاد و ولد نداشته اند از عمر بیشتری برخوردارند . 

در فنلاند با بررسی ۳۷۵زن به این نتیجه رسیدند که تولد نوزاد پسر سی وچهار هفته از طول عمر زن می کاهد در حالی که تولد نوزاد دختر بیست وسه هفته به عمر مادر می افزاید . 

محققان این مساله را به ترشح هورمون مردانه -تستوسترون -هنگام بارداری و اثرات بدتر زایمان زمان تولد نوزاد پسر وابسته می دانند .هورمون تستوسترون سرکوب کننده سیستم ایمنی بدن مادر وبه طور کلی افراد است .  

دو محقق  اسکاتلندی عامل دیگرمرگ ومیر بیشتر در مردان را انگل می دانند. 

آنها معتقدندمردان به میزان بالایی گرفتار انگل می شوند آنها برای موجودات خون آشامی چون زالو ٬باکتری ها وخلاصه تمام موجودات گزنده جذاب هستند (چقدر این آقایون دوست داشتنی هستن ).  

مورد دیگه کروموزومها هستند دختران دارای دو کروموزوم  x بوده وپسرها دارای دو کروموزوم x و y هستندو کروموزوم دوم x  در دختران هنگام ضعف وکاستی چون پشتیبان عمل می کند بدین ترتیب دخترها محافظی دارند که پسرها فاقد آن هستند (دلتون بسوزه).  

در ضمن هورمون زنانه مراقب قلب،استخوان ،مغز و رگهای خونی در زنان است در حالی که تستوسترون از قدرت سیستم ایمنی  مرد می کاهد.اما جنبه خوب هورمون مردانه در این است که بدن راسرشار از انرژی می کند وفرد با کمک آن می تواند یک ماموت پشمالو را از پای در آورد اما در روزگاری که ماموتی وجود ندارد این انرژی به چه صورتی درمی آید ؟ 

 

این انرژی صرف خشونت وتهاجم به شکل رانندگی با سرعت ورزش های گوناگون ودیگر رفتارهای مخاطره آمیز می شود .  

مردها چهار برابر زن ها بر اثر خشونت وسه برابر زنان در اثر حوادث مختلف جان را از دست می دهند .نه نفر از ده نفر قاتل وهشت نفر از از ده قربانی مرد هستند. 

تقریبا یک زن حدود یازده سال بیشتر از یک مرد در روسیه عمر می کند ولی در بیشتر کشورها تفاوت عمر زن ومرد بین 6تا8سال است . 

  

چه باید کرد؟  

آقایون باید زحمت بکشن ماشین زمانی اختراع کنن وبا آن به قرون وسطا برگردن . 

خوب حال برتری با شماست زیرا در این دوره جدید ،شما در مقایسه با 57درصد مردان فقط 39درصد از زنان به 40سالگی می رسند زیرا بسیاری از زنان هنگام زایمان جان خود را از دست می دهند .  

نویسنده:لورالی

مترجم :نادیا زکالوند 

 

پ ن:حالا زیاد خودتون را ناراحت نکنین 6الی 8سال زیاد نیست حیف . 

 

متولد آبان

این یه بازی که به دعوت دوستمان دکتر سارا انجامش میدم خصوصیاتمون را  بنویسیم تا بیشتر با هم آشنا بشیم وشناخت بیشتری از هم داشته باشیم . 

 

چیزی که تو کتاب طالع بینی نوشته  زن متولد آبان

مغرور ٬جذاب ٬مطمئن و... 

اگه بیشتر می خواهید بدونید کتاب طالع بینی هندی  را بخونید تقریبا ۹۹درصدش در مورد من صدق می کنه . 

اما چیزایی که ننوشته : 

۱.دردوستی هیچگاه قدم اول را بر نمی دارم برای همین در نظر اول (طبق گفته کسانی که برای  بار اول ما را دیدن )فیسو به نظر می آییم ولی در شناختهای بعدی همه به اشتباه خود اعتراف می کنن . 

 

۲.شخصیتم از هر چیزی برام مهمتر والکی خرجش نمی کنم و به کاری وهر خواسته ای که حس کنم به شخصیتم لطمه می زنه  حتی اگر از طرف مادرم باشه تن نمی دهم . 

 

۳.همیشه میتونم همه را قانع کنم به طوری که هر وقت مادرم در موردی مشکل داشته باشه برای قانع کردن پدرم یا برادرم از من کمک می گیره .  

۴. به راحتی اسرار همه را از زیر زبانشان بیرون می کشم که این را مدیون حس ششمم هستم چون خیلی چیزها را حدس میزنم وچون درست حدس زدم مابقیش خودش میاد .  

۵.بچه آخر بودم وبیشتر مواقع مورد توجه همه وهنوز هم نیاز دارم به شدت مورد توجه ومحبت دیگران باشم کوچکترین بی توجهی ما را افسرده می کند به خصوص از طرف آقای همسر   

۶.در بیشتر مواقع آدم منطقی هستم . 

۷.به پس انداز خیلی اهمیت میدم .  

۸.از بیهوده زیستن متنفرم اما بیشتر سالهای عمرم بیهوده گذشت . 

از اینکه مثل یه زن کدبانو باشم بدم میاد از کارای خونه خوشم نمییاد اما به نحو احسنت انجامش میدم .  

۹.دست پخت خوبی دارم البته اگه با حوصله کار کنم . 

۱۰.بهترین تفریحم بودن  کنار دوستان قدیمم ٬بعدش مسافرت وخرید کردن  

۱۱.بهترین دوستم همسرمه که به عنوان یه دوست بی نظیره اما در مقام یک شریک زندگی کاملا مطابق نیستیم 

۱۲.اگه کسی یه بار بهم دروغ بگه دو بار بهش دروغ میگم .ولی صداقت را با صداقت پاسخ میدم

۱۳.از آدمهای شلخته متنفرم

 ۱۴.بزرگترین ریسک زندگیم به دنیا آوردن فرزندم است که امیدوارم به دو بار کشیده نشه .  

۱۵.بزرگترین هدفم زندگیم پسرمه که بهترینها را براش می خواهم .  

۱۶.بزرگترین اعتراف زندگیم  ٬به آن چیزی که فکرشو می کردم لیاقتشو دارم نرسیدم اما هنوز منتظرم تا به اوج قله برسم .   

۱۷.بهترین جمله ای که دوست داریم بشنویم (من به تو افتخار می کنم )که نشنیدیم جز از دوستانمان  

۱۸.از مهمونی رفتن خوشم میاد از مهمونی دادن نه زیاد مخصوصا که دست تنها هم باشم .  

۱۹.عادت خاصی ندارم جز اینکه باید شب حتما تو رختخواب خودم بخوابم جای دیگه باشم خوابم نمی بره بخاطر همین شبهایی که آقای همسر شیفت هستن ترجیح میدم تنها باشم ٬تا با یه رختخوابه غریبه تا صبح بی خوابی بکشم .  

۲۰.اگه از چیزی خوشم بیاد می خرم حتی اگه قیمتش زیادباشه اما در کل زیاد اهل ولخرجی نیستم  

۲۱.از طلا وجواهرات خوشم نمی یاد به طوریکه چند شب پیش رفته بودیم عروسی حتی یک انگشتر هم به دست نکردم گذاشتم تو کیفم اما حالشو نکردم درشون بیارم به نظر من شخصیت آدمها به جواهراتشون نیست بر عکس بعضیها که اون شب چند کیلو طلا به خودشان ریخته بودن ولی موقع رقصیدن کفشهای ما را پوشیدن و از بس وزن طلا ها زیاد بود پاشنه کفش ما کند .  

 ۲۲. همه میگن اگه کاری بخواهیم انجام بدیم ٬انجام میدهیم ونظر دیگران تاثیری نداره که تا حدودی درسته . 

۲۳.همیشه به سلیقه خودم اهمیت میدم اگه همه بگن این لباس زشته اما من ازش خوشم بیاد حتما می خرمش.

چیز دیگه ای فعلا به ذهنم نمیرسه خدا را شکر  

بعدنوشت :آقای همسر به بعضی از موارد اعتراض دارن که اینها جز عادات نیست اما توجه      نمی کنیم . 

دیگر دوستانی که در این بازی شناخت بیشتر ازهم ونوشتن عادات خود شرکت کردن عبارتند از :

دکترسارا 

یادداشت های یک دانشجوی پزشکی 

یادداشت های یک دانشجوی اقتصاد 

آقای همسر 

دکی بارونی(گلی برای تو)