در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

قضاوت ممنوع. کرونا .مسافرت

مدتهاست که اینجا چیزی ننوشتم یکی از دلایلش قضاوت های افرادی هست که اینجا را میخوانند بدون اینکه با کفش های تو راه رفته باشند بیشتر به اینستا کوچ کردم در ظاهر اونجا کسانی هستن که منو بیشتر می شناسند و شاید بخاطر شناخت بیشتر کمتر قضاوت میشوم یا شاید بخاطر آشنا بودن بیشتر رعایت ادب را می کنند و جلوی روی خودمان قضاوتی صورت نمی گیرد .

یادمه قبل از اینکه کرونا رسما توی کشور اعلام بشه من جز کسانی بودم که به همه توصیه میکردم کرونا را جدی بگیرند .

و نوشتم که کرونا از رگ گردن به ما نزدیکتر است .و روزی که رسما اعلام شد کرونا در کشور ما مشاهده شده از همان روز دیگر بچه ها را به مدرسه نفرستادم و خودم تمام تلاشم را کردم که همکارانم با ماسک سر کار بیایند و با پیگیری ها مدام بالاخره مجوز تعطیلی مرکزمون را گرفتم .

قبل از شروع کرونا پدرم حالش بد شد و چندین بار به دکترهای مختلف رجوع کردیم و بالاخره برای پدرم نوبت عمل زده شده روزی که پدرم برای عمل بستری شد همان روز اعلام شد تمام عمل ها کنسل هست و ما مجبور شدیم پدر را از بیمارستان مرخص کنیم .پدرم همچنان بد حال بود من از ترس کرونا جرات نمی کردم به خانه پدرم بروم هر روز استرس و اضطرابم شدید تر میشد وقتی همسر از درمانگاه به خانه می آمد از سر تا پایش را با الکل ضد عفونی می کردم .بهش غر میزدم که به خانه نیا زیرا ممکن است با خودت ویروس کرونا را به خانه بیاوری .زندگیم تبدیل به میدان جنگ شده بوده اعصابم بهم ریخته بود پدرم مریض بود همسرم هر روز با کلی مریض سروکله میزد و توی یه محیط آلوده بود بچه ها باید آنلاین درس میخوندن و کار من سخت تر شده بود ....یه روز به همسرم گفتم اگه یکی از بچه ها (دور از جانشان )مریض شوند یا اتفاقی بیفتد زندگی ما به پایان می رسد .

پدر و مادرم در آستانه ۸۰ سالگی هستن مادرم دیگر توان زیادی ندارد و قطعا تو اون شرایط که پدرم مریض بود مادرم به کمک ما نیاز داشت من نتوانستم تحمل کنم و هر روز به خانه پدرم می رفتم تا ازش پرستاری و مراقبت کنم چاره ای نداشتم باید این ریسک را می پذیرفتم گاهی شده بود که روزی دو بار صبح و بعدازظهر میرفتم خانه بابا ...با چند دکتر تماس گرفتیم تا در روزهای آخر عید یکی از جراح های شهرمان قبول کرد بابا را بصورت قاچاقی عمل کند و بعد عمل فقط چند ساعت بابا را نگه داشتن و سریع مرخصش کردند و حالا نگهداری بعد عمل بازم بیشتر کارها رو دوش منو برادرم بود .و ما دیگه نمی توانستیم به کرونا فکر کنیم ماسک میزدیم و دست هایمان را می شستیم و بقیه اش را به خدا می سپردیم .

من کم کم استرسم را کنترل کردم یاد گرفتم که باید با کرونا زندگی کنم کمتر به همسرم گیر دادم و وقتی متوجه شدم دست هایش بخاطر زدن الکل زخم شده سخت گیری هایم را کمتر کردم و به شستن با آب و مایع دستشویی رضایت دادم .

قطعا استرسی که اون زمان تجربه کردم را هیچ زمانی در زندگیم تجربه نکرده بودم حتی چند بار کرونا گرفتم بی حال میشدم و تب میکردم و می گفتم کرونا گرفتم همسرم می گفت نه کرونا نیست .البته کرونا نبود بیشترش استرس بود و ترس ...

ما توی اوج کرونا همچنان در مطب های دکتر ها دنبال درمان پدر بودیم دکتر غدد بخاطر قند .دکتر گوارش. دکتر چشم ‌دکتر کلیه و ....دیگه خیلی وقت ها بابا را با خودمون نمی بردیم مطب دکتر فقط آزمایش ها و پرونده اش را می بردیم که حداقل مجبور نباشه توی محیط آلوده باشه ...و در تاریخ ۲۰ فروردین هم چشم پدر را دکتر عمل کرد که تقریبا دیدش زیر ده درصد شده بود نوبت عمل چشم پدر اول اسفند بود که بخاطر مریضی دیگرش و کرونا عقب افتاده بود ...خلاصه که روزهای سختی گذشت و خدا را شکر حال پدرم خوب شده است تقریبا بیشتر درگیریهایش تمام شده و چند تا دارو قند و فشارش را الان می خورد .

بعد از چندین ماه تصمیم گرفتیم به مسافرت برویم شاید واقعا لازم بود چند روز دور از استرس باشیم و قطعا با رعایت تمام پروتکل های بهداشتی بود ما به هتل نرفتیم در طول مسافرت هیچ غذایی از بیرون نگرفتیم غیر از زمانی که توی راه رفت و برگشت بودیم اون هم در مسیر رفت در فضای باز و در مسیر برگشت در ماشین غذا را خوردیم . ما بدون ماسک از ویلا خارج نشدیم .ما هر بار کارت کشیدیم کارت را با الکل ضدعفونی کردیم اگر پولی به کسی دادیم قبلش ضد عفونی کردیم اگر از کسی پولی گرفتیم ضد عفونی کردیم ما فقط چند بار از ویلا خارج شدیم با رعایت فاصله اجتماعی و ....

من نمی توانستم در زمانی که خواهرم به کمکم برای اسباب کشی نیاز دارد نه بگوئیم  .حتی خواهرم قرار بود خانه را در اردیبهشت تحویل دهند که بخاطر کرونا دو ماه فرصت گرفتن اما خریدار ویلا دیگه فرصت نمی داد و گفته بود زودتر وسایلتان را ببرید .

حالا که همسرم صادقانه در وبلاگش خاطرات سفر را نوشته همه قاضی شده اند همه بدون اینکه در روزهایی که توی اوج کرونا جونش را کف دستش گرفته از خودش و خانواده اش از بچه اش گذشته تا به مردمش خدمت کند را نمی بینند فقط دیده و شنیده اند که ما به سفر رفتیم .ما مثل خیلی ها ظاهر را حفظ نکردیم و در باطن به سیر و سفر بریم ما در وسط این میدان ایستاده ایم 

و اما در آخر ما باید یاد بگیریم با کرونا زندگی کنیم الان دوران قرنطینه تمام شده همه مشاغل باز شده چیزی که باید یاد بگیریم آگاهانه زندگی کردن است .چقدر خوبه هنوز هم آدم ها یی هستن که قضاوت نمی کنند و برای ما روزهای خوشی را آرزو می کنند .یاد بگیریم قضاوت نکنیم وقتی کامنت های وبلاگ همسرم را خوندم قلبم به درد آمد از این قضاوت ...شما کجا  هستید  وقتی همسرم برای معاینه بیمارهای مشکوک به کرونا میرود ...یادتان باشد خط مقدم این مبارزه کادر درمان هستن و در پشت سر آن ها خانواده هایشان .

برایتان زندگی ای آرزو میکنم بدون قضاوت کردن 





نظرات 21 + ارسال نظر
مریم جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 03:08 ب.ظ http://mabod.blogsky.com

سلام خانوم آنی عزیز
از عمق وجودم سلامتی کامل و عاجل پدر شما و تمام مریضان جهان رو از خدای مهربون خواستارم ، الهی که خدا و آقای دکتر و تمام مدافعان سلامت رو در پناه خودش حفظ کنه و بهشون صبر و توان وسلامتی و اجر مضاعف عطا کنه الهی امین
وتنها قاضی خداست که عالم به باطن و ظاهر ماست
و خالق ماست و هیچ کس غیر او حق قضاوت ندارد
الهی که همیشه بنویسید ودر سلامتی و شادابی کامل در پناه الله مهربان باشید

سلام دوست عزیز
ممنون از شما و دعاهای خوبتان انشالله که خداوند همه مریض ها را شفا بدهد
دقیقا همین طور هست انشالله یاد بگیریم که قضاوت نکنیم
سپاسگزارم

Zandig جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:44 ب.ظ

یه چن سالی بود ندیده بودم کسی از «زیرا» استفاده کنه
بیچاره جناب ربولی چقد بهش نقد شد این مدت

یعنی زیرا از فرهنگ لغت حذف شده ؟؟
یا دیگه کسی انشا نمی نویسد که بگوئید زیرا به دلیل ...
طفلکی آقای ربولی که این همه قضاوت را شنید و از خودشم دفاعی نکرد

خاموش جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 10:54 ب.ظ

سلام واقعا خسته نباشید میگم هم به شما هم همسرتون
امیدوارم همیشه پدرومادرتون خوشحال و سالم بالاسرتون باشن
کارمردم حرف زدنه ولی کسی تو زندگیش برد کرده ک مردم و ب قدر ارزششون بشنوه
شما کاردرست و کردین
چ باک ک مردمِ صرفا تلخ زبان و قاضیِ زندگی بقیه؛ طعنه بزنن

سلام
ممنون از شما دوست عزیز
انشالله که خداوند به همه پدر و مادرها عمر با عزت بده و سایه سر بچه هاشون باشند
دقیقا ...

معلوم الحال شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 01:23 ق.ظ http://daneshjoyezaban.mihanblog.com/

سلام
زیاد سخت نگیرید و به این قضاوت ها وقعی ننهید
مردم ما حرف زیاد میزنن. اگه قرار بود بساط کرونا جمع بشه همون اوایل همه چی درست شده بود. الان دیگه کرونا شده جزئی از زندگیمون.

سلام
بخاطر خودم ناراحت نشدم مدت هاست به هیچ قضاوتی اهمیت نمی دهم اما در مورد همسرم اینکه این مدت مدام با کرونا درگیر بوده و برای یک مسافرت اینقدر قضاوت شده نتونستم تحمل کنم گاهی لازمه به بعضی ها یه چیزهایی را یاد آوری کرد
ممنون از شما

عابر شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 09:52 ق.ظ

سلام . در مورد دلنوشته اتون باید سه نکته رو بگم اول اینکه من معتقدم چون این اتفاق کرونا خیلی طولانی شده و معلوم نیست تا کی هم ادامه پیدا کنه یه سری اتفاقها حتی سفر شاید اجتناب ناپذیر باشه.
دوم اینکه من هم همسرم جز خط قرمزهامِ و دوست ندارم کسی نقدش کنه حتی خونواده اش از این بابت همسرتون باید خوشحال باشه که شما رو داره امااا سوم ،معروفِ که دفاع بد، بهتر از یه حمله خوب میتونه یه حقیقتی رو خراب کنه . فکر کنید مثلا شهید همت زنده بود میومد وایمیستاد وسط اتوبان باعث به خطر افتادن جون چند نفر از جمله خودش میشد کسی میگفت اشکال نداره این خیلی زحمت کشیده که وطن،وطن بمونه و.....میخوام بگم همسرتون قضاوت شد ولی پذیرفت که اصل کار اشتباه بوده همه ما گاهی مجبور به کار اشتباه میشیم با توجه به شرایط ،ولی دفاع ازش نمیشه کرد واقعا.

سلام دوست عزیز
نکته اول را قبول دارم اگه با حتی شش ماه قرنطینه یا زمان مشخص و تعیین شده ای میشد به طور کامل از دستش خلاص شد قطعا من قرنطینه را قطع نمی کردم
نکته دوم اینکه همسر من خیلی صبور و کوتاه میاد بدون اینکه از خودش دفاع کنه اینجوری میشه که من داغ میکنم .
نکته سوم . ما با رعایت همه اصول رفتیم رعایت فاصله اجتماعی .زدن ماسک و اینکه تا حدود ۸۰ درصد مطمئن بودیم که هیچکدوم ناقل نیستیم روزهای قبلش سعی کردیم قرنطینه را حفظ کنیم تا وقتی دور هم هستیم خیالمان راحت باشد دفاع نمی کنم فقط گفتم قضاوت نکنیم شاید اصل کار اشتباه باشه اما گاهی آدم تابع شرایط هست

طیبه شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 02:37 ب.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

عزیزممممم

سلام خدا قوت
بازگشت به وبلاگ مبارک
من که همیشه خودم رو مدیون جامعه پزشکی و کادر درمان می دونم
خوشحالم که دوباره می نویسید

سلام دوست عزیزمم
من همیشه هستم فقط نمی نویسم
انشالله که همیشه سالم و سلامت باشید و نیازی به جامعه پزشکی و کادر درمان نداشته باشید
معلوم نیست دو باره بعدی کی باشه
ممنون از شما

طیبه یکشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 10:01 ق.ظ http://almasezendegi.mihanblog.com/

آنی خانوم متاسفانه اولین بار که به وب شما اومدم سه سال پیش بود که عسل جان رفت پیش دبستانی و آخرین پست قبلیتون بود بود سه سال پیش و بعدش دیگه ننوشتید

ولی الان خواهش می کنیم اگر فرصت دارید بنویسید.خودتون تجربه نوشتن رو دارید و لازم نیست که من بگم چقدر نوشتن خوبه.
الان هم خیلی خوشم اومد که به خاطر همسرتون و دفاع از قضاوت های نادرست نوشتید.

ببخشید سه سال غیبت خیلی زیاده تازه غیبت صغری بود حالا کبری مونده
نوشتن را دوست دارم اما همان هم انگیزه میخواد
ممنون از شما دوست عزیز

مرضیه دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 04:10 ب.ظ http://because-ramshm.blogfa.com/

سلام آنی خانم
بشدت شمشیر رو از رو بسته بودید و دیگر کسی جرات نمیکنه حرفی بزنه
اما راستش منم وبلاگ آقای دکتر بودم، تعجب کردم که سفر رفتن اما خب مسافت کم بوده و خونه شخصی داشتید اما یکی مثه ما از شیراز بخواد بیاد شمال! بعدم در هتل و ویلاها! بعد استفاده از سرویس های بهداشتی عمومی و غیره واقعا غیرممکن هست!
انشالله الان حال پدرتون خوبه؟

سلام دوست عزیز
جوری نوشتم که کسی جرات قضاوت نداشته باشه
تعجب نکنید این روزها همه دارن به مسافرت کاری .تفریحی و تجاری می روند
قطعا ما هم خیلی از موارد را در نظر گرفتیم و بعد ریسک رفتن را به جان خریدیم چون ممکنه بود خود ما بیشتر در معرض خطر باشیم از یه چیزهایی اطمینان پیدا کردیم و بعد اقدام کردیم
همه جا که سرویس های بهداشتی را بسته بودن فقط مهمان پذیر های توی راه سرویس ها باز بود اما اگه استفاده می کردیم بازم با ژل و الکل دست و وسایلمون را ضدعفونی میکردیم

زری سه‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 03:58 ب.ظ http://maneveshteh.blog.ir

سلام آنی خانم، خوب من از پست آقای دکتر اینجا اومدم و باید بگم من هم از کامنتهای اون پست حس خوبی نگرفتم و با خودم گفتم دکتر چقدر صادقانه نوشته!
میدونی ماها همیشه فکر میکنیم خیلی علامه هستیم! دقیقا دو سه روز به عید بود که پسر کوچیکه ام همه اش تب داشت و نهایتا بالاجبار مجبور شدیم ببریمش دکتر، من هم که کلا اون روزها همیشه پر از بغض در گلو بودم. تو مسیر برگشت به خونه، تو ماشین نشسته بودم و بچه ی یکساله ام هم بغلم بود که یه پیرمردی را که نمیتونست راحت راه بره را تو خیابان دیدم تو دلم گفتم آخه تو کارت چیه برای چی اومدی بیرون؟ همون موقع تو ذهنم گذشت هیچ کس از دل دیگری خبر نداره الان کلی آدم با خودشون گفته اند این زن احمق چرا تو این اوضاع بچه کوچیک را برداشتی راه افتادی اومدی بیرون! در حالیکه من خودم فقط میدونستم چه غوغایی تو دلم برپاست و دو شب هست که نتونستم از ترس تب بچه بخوابم و گلویم پر از بغض است. خیلی سخته شاید باید بارها مچ خودمون را بگیریم تا یاد بگیریم وقتی از همه ی زندگی کسی خبر نداریم نظر ندهیم.

سلام دوست عزیز
بله واقعا این همه کامنت منفی حس خوبی به آدم نمی‌دهد
با شما کاملا موافقم کسی از دل کسی خبر نداره و اون جمله آخر خیلی خوب بود که خودمون باید بارها مچ خودمون را بگیریم ...
انشالله شما و عزیزانتان همیشه شاد و سلامت باشید

گندم چهارشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 12:41 ق.ظ http://40week.blogf.com

سلام اول اومدم برای شما نظر بذارم بعد آقای دکتر
دلم برای سفر و شمال نسیم دریا تنگ شده با خوندن سفرنامه ایشون من هم به سفر رفتم اصلا یکی از علاقه مندی های من خوندن سفرنامه هست و کلی وبلاگ سفرنویس همیشه می خوندم الان کمتر شده
همیشه شاد و سلامت باشید در کنارهم با عشق

سلام
ممنون دوست عزیز
من دیدن عکس از مناطق مختلف و سفرنامه هایی که بیشتر فیلم و تصویر هست را بیشتر دوست دارم فقط خوندنش تنها لذتی نداره
شما هم شاد و سلامت باشید

ویرا بانو چهارشنبه 8 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 10:42 ب.ظ http://bano-vira.blog.ir/

سلام
من اولین باره میام وبلاگ شما
خیلی خوشم اومد اینجوری از همسرتون دفاع کردید
دمتون گرم

سلام خوش آمدین
ممنون دوست عزیز

مریم پنج‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 11:31 ق.ظ

من و همسرم هر دو پزشکیم .همسر درمانگاه فوق العاده شلوغ تامین اجتماعی کار میکنه با هر بار ورودش به خونه حس ورود کرونا و استرسشو دارم شدیدا هم دلم گرفته ولی عزیز دلم به خودم اجازه سفر نمیدم ناقلین بدون علامت دیگرانو بیمار میکنن ...نمیشه چون ماها به دلیل شغلمون در معرض خطر بودیم طلبکار باشیم .میتونستین به خواهرتون بگین کارگر بگیرن برای اسباب کشی .از نظرات دیگران تعجب نکنید سفر غیر ضروری نروید .با این پستتون فهمیدم چرا دکتر بنده خدا اومدن سفر ظاهرا چاره ای نداشتن امر امر شما بوده

انشاالله که شما و همسر گرامیتان همیشه سالم و سلامت باشید
در مقام یه پزشک فکر کنم در مورد قسمت آخر خیلی زود قضاوت کردین

ف پنج‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 08:56 ب.ظ

سلام
توجیهاتو کردی عزیزم
خوب اسباب کشی که بهونه بود دو وانت اسباب فوقش دو تا نظافتچی لازم داشت دست آقای دکتر هم درد نکنه که داره وظایفشو به بهترین شکل انجام میده وماهم مدیونش هستیم تو این مملکت که این واقعا کیمیاست
ولی قشنگش این بود که اگه کاری انجام میدی برای دلت که ممکنه به دیگران صدمه بزنه جنبه انتقاد هم داشته باشی
اینکه یک جاهایی مجبور بودی بری جای پر خطر دلیل نمیشه که دیگه بیخیال بیماری بشی
اگه قضاوت نشیم آیا درستی وغلطی کارمون تغییر میکنه؟

اسباب کشی تمام دلیل برای رفتن نبود
من پیش وجدانم آسوده هستم که کسی را بیمار نکردم
قضاوت کردی الان دیگه لازم نیست سوال کنی

شایان دوشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 03:20 ق.ظ

جالبه هنوز وبلاگ نویس داریم...من خودم داشتم یادش میفتم بغضم میگیره. افرین بهت
بعدشم مسافرت برو اشکالی نداره . اون که توی خونه موندن فایده داره برای زمانی بود که همه گیری نشده بود و میشد کنترل کرد اما دولت محترم کاری نکرد و عملا الان هم هیچ کاری نمیکنه و همش پروتکل ها یه شو تبلیغاتی هست.وقتی عظمی از ابتدا برای جلوگیریش نبود کاری نمیشه کرد.دولت چین مگه زور اعمال نکرد با زور مردمش رو توی خونه نگه داشت.اصلا امکان نداره زور نباشه و مردم قبول کنن جایی نرن.بعدشم وقتی منه نوعی از مهرآباد تا بخارست چن روز پیش رفتم برای مصاحبه کاری رفتو برگشت حساب کردم سواری گذری برام حدود 34 هزار تومن در اومد در ماهش حساب کردم دیدم حدود هفتصد هشتصد هزارتومن در میاد از اونور چقدر مگه حقوق میخوان بدن.وقتی میبینم اینطوریه تاکسی دارا یا مسافرکشا اینقدر رقم رو بردن بالا از اونور درامد با کرایه نمیخونه مجبورم روی مترو و بی ارتی حساب باز کنم و خطر کرونا رو به جون بخرم اونوقته که میبینم مسافرت رفتن هم هیچ مشکلی نداره بلکه هیچ خطری نداره.امروز یه متن جالبی خوندم گفت تلویزیون هرکیو نشون میده میگه کرونا چجوری گرفتی میگه توی جشن یا مسافرت .مهمونی و از اینچیزا ..ماشالله هیچکدومشون توی مترو و بی ارتی و سرکار نگرفتن.دارن یجوری القا میکنن که مردم مقصرن .شما امکانات خودتون رو مقصر اصلی بدونین نه مسافرت مردم رو.من خودم سه بار مسافرت رفتم با ماشین خودم اما جرات نکردم برای کارم سوار مترو و بی ارتی بشم هیچوقت.البته خب مسافرتم جوری بود که خودمون خونه شخصی داشتیم .بیرون نبودیم.

چرا بغض ؟؟
به قول قدیمی ها قربون آدم چیز فهم
ممنون

ف پنج‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1399 ساعت 05:44 ب.ظ

خیلی زن چیپ وبیکلاسی هستی
نمونه یک زن عوام ایرانی اونیکه میگه قضاوت ممنوع جنبه انتقاد رو هم داره
ناراحت بشی بهتر از اینه که خودتو نبینی
کاملا از نسل زنهایی هستی که چادر به کمر میبستن میرفتن تو کوچه به دعوا وطرفداری شوهر وبچه
میدونم که نظرات مخالفتو تائید نمیکنی ولی تودنیای واقعی چجوری خودتو پنهان میکنی؟

میتونی بیای و تو دنیای واقعی ببینی

عاطفه جمعه 4 مهر‌ماه سال 1399 ساعت 07:30 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

salam ani khanom azizam
baraye pedar va madareton arezoye salamati daram
kash ye kam dar morede chizi ke mikhahim benevisim fekr konim
aghaye doctor kheyli sabor hastan in ro to in salha motevajeh shodim
enshaallah dar kenare shoma va bachehaton salem va tandorost bashin
ani khanom alan hame mamana injorian pas
age be mamanam ejaze bedam mano mindaze to shishe alkool daresho mibande
shokhi mikonam khoda ghovat be hame mamana

سلام ممنون عزیزم خداوند همه پدر و مادرها را حفظ کند که جز شادی و سلامتی برای بچه هاشون آرزویی دیگه ندارن

هنرمند جمعه 23 آبان‌ماه سال 1399 ساعت 03:54 ب.ظ http://www.honar5556.blogfa.com

سلام و عرض ادب
احوال شما؟
امید که بدور از کرونا و در سلامتی جاری باشی[گل]

سو شنبه 5 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 04:23 ب.ظ

گناه داشت دکترها بهشون میگفتین خونه نیایین ولی واقعا خدایی روزهای سختی گدروندین سفر حقتون بود به کسی هم ربط نداشت

طیبه تی تی شنبه 12 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 12:12 ق.ظ http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام آنی جان عزیز
بابت از دست دادن پدر بزرگوارتون تسلیت میگم و باهاتون همدردی می کنم.از سال ۸۴ پدرم رو از دست دادم و قسم می خورم که هنوز این درد ذره ای کهنه نشده...اما زندگی ناچارا ادامه داره
روحشون قرین رحمت الهی .دیگه باید بیشتر مواظب مادر گرامی تون باشید

سلام عزیزم ممنونم .روح پدر شما هم قرین آرامش

یه دوست شنبه 29 مهر‌ماه سال 1402 ساعت 03:06 ب.ظ

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه
مدتیه که با وبلاگ همسرتون آشنا شدم و بعد از طریق ایشون وبلاگ شما رو پیدا کردم
اول تمام وبلاگ همسرتون و از اول تا اخر خوندم و بعد هم وبلاگ شما رو از اول شروع کردم به خوندن که البته نوشته های شما خیلی کمتر از ایشون بود و دوروزه تمومش کردم
فقط خیلی دلم گرفت از اینکه شما دیگه فعالیت ندارید
لطفاً دوباره بنویسید و به قضاوت آدمهایی که عادت دارن به قضاوت کردن ، توجه ای نکنید
شما هر کاری بکنید این افراد حرفی واسه گفتن دارند .
در پایان آرزوی سلامتی و تندرستی برای شما و خانواده محترمتان دارم امیدوارم هرکجا که هستید شاد و خوشبخت باشید

( ای کاش آدرس پیج اینستاگرام یا کانال در تلگرام میگذاشتید برای دوستان واقعی )

سلام دوست عزیز شما لطف دارید .چه ملاکی برای تعیین دوست واقعی در اینجا وجود داره که من آدرس اینستا یا تلگرام را بذارم ؟؟!!

یه دوست دوشنبه 15 آبان‌ماه سال 1402 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام
غافلگیر شدم چون فکرشو نمیکردم دیگه به اینجا سر بزنید . با ناامیدی کامنت گذاشتم چون فکرمیکردم شما اصلا نمیخونید
ممنون که پاسخ دادید

فقط اینکه ، من در نوشته های گذشته تون دیدم که حرف از پیج اینستا زدید . گویا اینجا ادرس یا لینک گذاشته بودید برای دوستان تون .( نمیدونم درسته یا من اشتباه متوجه شدم )

من هم فقط یه پیشنهاد دادم چون که گفتم دیده بودم خودتون دربارش حرف زده بودید دوم اینکه فکرکردم حتما اینجا دوستانی داشته باشید. فقط به همین دلیل این پیشنهاد و دادم شما میتونی قبول نکنی اجبار که نکردم
کامنت من کاملا دوستانه بود
الان رفتم چندبار کامنتم و خوندم گفتم شاید احیانا حرفی زدم که باعث سوء تفاهم شده و شما برداشت بدی کردید ، ولی واقعا اینطور نیست کامنت من هیچ ایرادی نداره

به هرحال متاسفم که کامنت دوستانه من باعث رنجش شما شد . شاید اصلا نباید کامنت میذاشتم

سلام دوست عزیز من همیشه به اینجا سر میزنم هر روز نه اما حداقل دوهفته یکبار سرکی اینجا می کشم .اتفاقا چندتا از دوستان وبلاگی الان جز دوستان واقعی من هستن و از بودنشان خوشحالم اما قصد ناراحت کردن شما را نداشتم فقط سوال کردم ملاک چی هست و از کجا میشه اعتماد کرد کسانی که بهشون اعتماد داشتم و شناخت بیشتر الان جز دوستانم هستن شما هم خودتون را بیشتر معرفی کنید شاید به جمع دوستان اینستا اضافه شدین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد