در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

پول بهتر است یا ثروت؟!!!

 

یادمه توی دوران دبیرستان موضوع انشای ترم آخرمون این بود علم بهتر است یا ثروت ...وقتی دوستم از سر جلسه امتحان امد بیرون من روی چکنویسش نگاه کردم دیدم نوشته پول بهتر است از ثروت!!... و اینو تا آخر هی تکرار کرده بود من از خنده مرده بودم... خودش تازه متوجه شد و رفت به دبیر مربوطه گفت چه اشتباهی کرده و اونم ازش پذیرفت... 

حالا نمی دونم پول بهتره یا ثروت؟!!!...  

یک دوست داشتم توی دوران دبستان نمی دونین که چه دختر نازی بود متین ٬سنگین ٬نجیب٬برعکس من که حسابی شیطون بودم افتاده و مهربون...بعد از پایان دبستان دیگه ندیدمش تا اینکه یک روز توی آلبوم عکس های خانوادگی مادر همسر عکسشو دیدم و فهمیدم با هم فامیل شدیم از اینکه یک دوست قدیمی را پیدا کردم کلی ذوق کردم...اما اون دیگه مثل قبل نبود..گرم نبود صمیمی نبود...  

چند روز قبل فهمیدم زندگیشو رها کرده و رفته تنها فرزندشو گذاشته و رفته ..همسرش یک کارمند ساده بود که گاها با ولخرجی ها و تجملات گرایی خانم شاید نمی تونست پس انداز چندانی داشته باشه و وقتی خانم از سهم خانه پدری همسرش مبلغی پول به دست میاورد (اینجا رسم است از خانه پدر شوهر یک دانگ یا بیشتر به عروس داده می شود که این خانم با دریافت این پول که پدر همسر بهش داده تا با این پول بتونن یک واحد آپارتمان بخرن) میگذارد و میرود ..میگوید این زندگی پیش رفتی ندارد... 

 

من و همسر و عماد سر سفره نشستیم و من دارم جریان را تعریف میکنم . از همسر می پرسم یعنی پول اینقدر ارزش دارد...همسر در کمال پرویی میگوید :بله 

عماد هم میگوید پول خیلی مهم است. 

میگویم اینقدر مهم که آدم بچه اشو بذاره بره؟؟!!! 

به عماد میگم مثلا اگه به من بگن بین یک گونی پول  و عماد کدام را انتخاب میکنی من تو را انتخاب میکنم نه پول را... 

کمی به فکر می رود 

بعد بهم میگه من از بین گونی پول و مامان ..مامان را انتخاب میکنم(البته ممکنه بعدها نظرش عوض بشه ها..) 

مدتی بعد میاد توی بغلم می شینه و آرام توی گوشم میگه مامان منو انتخاب میکنی یا پول را؟!!! 

آروم بهش میگم: من بی تو می میرم ... 

 

 

تلخ و شیرین

 

نمی دونم چرا بعضی وقت ها آدم هی خاطرات گذشته را شروع می کنه زیر رو کردن . 

هی زیر رو می کنه تا توی یک نقطه دوباره حس گذشته براش زنده می شه٬گاهی تلخ و گاهی شیرین... 

 

اما نمی دونم چرا من همیشه اینجوریم مخصوصا توی یک دوره زمانی خاص٬ شروع می کنم زیر رو کردن خاطراتم (مخصوصا نزدیکای عید)گاهی بعضی ها را واسه همیشه دور میریزم و بعضی ها را برای روز مبادا نگه میدارم مثل اون قسمت یادداشت های چرکنویس وبلاگم٬بعضی ها برام عزیزن و بعضی ها تلخ...  

گاهی سبک سنگین می کنم ببینم تلخ ها بیشترن یا شیرین ها... 

 

دلم می خواد دلمو یه خانه تکونی حسابی بکنم همه تلخی ها را دور بریزم...اما می ترسم زندگی بدون تلخی ها طعمی نداشته باشه٬می ترسم یادم بره چی کشیدم و چی شد٬کی دلمو شکست و کی نشکست ٬یادم بره کجا باید خوب باشم و کجا بد٬کجا باید گذشت داشته باشم و کجا باید چشمامو ۱۰ برابر باز کنم. 

این تلخ و شیرین که مزه گسی داره بهتر از یک شیرینی سراب مانند است. 

نظر شما چیه؟؟ 

 

امروز باز ساعتها توی یادداشت های منتشر نشده وبلاگم تاب خوردم٬ بعضی را پاک کردم و بعضی را برای از یاد نبردن تلخی ها و گاها شیرینی ها نگه داشتم. 

 

 

عماد نوشت: 

عماد و آقای همسر دارن ذرت بو داده با طعم پنیر می خورن...عماد که به تازگی داره سعی می کنه همه چیز را بخونه و الحق هم موفق بوده روی بسته ذرت را می خونه.. 

نیک نک..بابا اسمش چیه؟ 

بابا:انگلیسشو بخون.  

عماد:niknak  

بابا انگلیسی هم می شه نیک نک!!!. 

بابا:بله 

عماد:بابا عربیش چی می شه؟...نیک نک...بابا فرانسوی چی می شه؟...نیک نک 

من در این مرحله وارد بحث می شوم 

ببینم پسرم مثل اسم خودت به فارسی چی می شه؟عماد 

به انگلیسی چی می شه؟عماد 

به عربی چی می شه؟عماد 

در این بین عماد گفت نه مامان اسم من به عربی می شه ستون 

(یعنی من از خنده کف زمین..از فکر اینکه یه روز به عماد بگم ستون ) 

خلاصه بلاخره توضیحات لازم و کافی داده شدمخصوصا اینکه اسم عماد یک اسم عربی است و به فارسی معنیش می شه ستون اونم ستون دین(عماد الدین)