در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

دنیا سلام

 

 

دوستم ساعت یک نیمه شب پیام داده ...زائیدی؟ 

من:حالا چرا نصف شبی یادت افتاده؟ 

فرداش زنگ زده و کلی حرف زدیم بعدش میگه نصف شب نگرانت شده بودم فلانی را که می شناسی...آره حامله بود راستی زایمان کردن؟میگه نه..هنوز زوده .میگم اون که زودتر از من باردار شده بود؟ 

بعد کلی طفره رفتن میگه هفته اول ماه نهم بچه اش بخاطر افت فشار خون مرد..... 

کلی ناراحت شدم . 

گفت:اول نمی خواستم بهت بگم بچه اش مرده اما خوب آخرش که می فهمی. 

 

مطب نوشت: 

دکتری که میرم پیشش به اضافه وزن خیلی حساسیت داره توی این ماه های آخرم هم می گفت فقط ماهی نیم کیلو باید اضافه کنی.یعنی یه چیزی در حد خواب و خیال. 

منم بی خیال ...یه رژیمی داده که در مواقع معمولی هم سخته چه برسه توی دوران بار داری. 

من که بعد از ازدواج نصف عمرم رژیم گرفتم چنین سختی را تحمل نکرده بودم. 

هر دفعه هم که می رم پیش دکترم کلی به این اضافه وزن گیر میده و هر دفعه هم میگه شما خانم یک دکتر هستین فردا همکارای شوهرتون نمیگن چقدر این بد هیکله؟

منم بهش میگم اتفاقا بیشتر همکارای شوهرم از من چاقتر تشریف دارن نیست طفلکی ها صبح تا شب فقط پشت میز می شینن. 

کلا کم نمیارم. 

این هفته آخر خودمو کشتم تا وزن اضافه نکنم بلکه کمی خوش اخلاق بشن و نوبت زایمان ما را مشخص کنن.خوراکم نان جو و پنیر وماست و خیار شده بود . 

که موفق شدم و کلی تشویقم کرد .به همسر میگم بعد از زایمانم برای رژیم میرم پیشش این باید دکتر تغذیه می شد. 

 

یک خانم توی مطب کنارم نشسته که وزن شروع حاملگیش ۹۴کیلو بوده و تو این مدت فقط ۶کیلو اضافه کرده آمده تا برای زایمانش نوبت بگیره. 

میگه تو این مدت هیچی نخوردم از گشنگی مردم. 

حالا هی بهم میگه بچه وزن نگرفته عجله نکن. 

بعد یک لیست بالا بلند از توی کیفش در آورده و میگه بعد زایمانم اینا را باید بخورم نوشتم تا یادم نره. 

چند دست کله پاچه. 

یک پیتزای خانواده تنهایی بخورم. 

یک تخته شکلات تلخ. 

کافی میکس یک بسته ۲۰تایی 

و..... 

یعنی من؛ 

 

همینجوری نوشت: 

بالاخره کم آوردم از بس گفتن اسمشو نذار عسل و...................................................... 

بازم میرم تو نت و کلی دنبال اسم می گردم. 

به همسر میگم نمی خوام فردا اسمشو بد صدا کنن 

اما همسر عزیزم گفت حق نداری عوضش کنی  

به کسی هم ربطی نداره.هر چی آهنگ عسل هم هست قرار شد دانلود کنه و وقتی با عسل آمدم خانه برای عسل خانم پخش کنه .

ممنون از همسر عزیزم که لحظه ای دست از حمایت ما نکشیدن ..ممنون که نذاشت نظرمو عوض کنم...اگه اینکارو نمی کرد حتما اسمشو عوض میکردم. 

 

و اما پایان نوشت: 

الان نزدیکای صبحه و من از نیمه شب چون خوابم نمی برد نشستم پای نت .برق روشن نکردم و کور مال کورمال اینا را نوشتم و وب گردی کردم. 

 

                                          پنجشنبه ۲۹تیر ۹۱ 

                                           ساعت ده صبح 

                                        بیمارستان...اصفهان 

                         چشمهایش برای اولین بار دنیا را خواهد دید 

                                      دنیا با کودکم مهربان باش 

 

 

التماس دعا...برای همگی دعا خواهم کرد . 

حتی آنها که دیگه یادی از ما نمی کنن. 

آنهایی که بودن و رفتن بدون خداحافظی... 

 

حال این روز های من

حال این روز های من 

نشستن توی خانه و انتظار کشیدن... 

وگاهی نفهمیدن حماقت به این بزرگی...  

و گاهی حس عمیق مادرانه...

و گاهی شناختن بهتر اطرافیان... 

وگاهی بریدن و بریدن... 

 

چی گفتم ... 

سه تا خواهر دارم اما تو این مدت فقط یکی از خواهرنم مدام زنگ میزنه هوس چی کردی برات بپزم؟؟؟ 

خانه را جارو نکنی ها کار داشتی زنگ بزن امروز بیام کمکت؟؟ 

و.... 

بعضی ها هم هی زنگ میزنن وای ما کاری برات نکردیم بعد پا می شن میان تا کاری برامون انجام بدن .بعد تازه باید کلی پذیرایی کنیم و... 

بعدم پا می شن میرن . 

 

عماد نوشت: 

عماد کلی کتاب قصه داره و تا حالا پیش نیومده که یکی از کتاباش پاره بشن یا خط خطی از بچگی اینجوری بود. 

گیرداده که این کتاب ها را خوندم برام کتاب بخرین. 

اتفاقی از کنار کتاب فروشی رد می شم تصمیم می گیرم برم براش کتاب بخرم. 

بعد چشمم میوفته به کتاب مردی که می خندد... 

می خرمش تا این چند روز باقی مانده تو خانه سرگرم باشم 

عماد یه نگاهی به کتاب میکنه و میگه :این چرا اینقدر بزرگه؟ 

منم میگم این مال بچه ها نیست مال آدمای بزرگه. 

عنوان کتاب را میخونه و باز میگه :چرا اسمش مردی که می خندد است؟؟  

میگم نمی دونم وقتی خوندمش بهت میگم.

عماد :خوب همه می خندن ... چرا نوشته مردی که می خندد؟؟!!!

 

خواهر زاده نوشت: 

دختر خواهرم(۵/۴ساله) آمده خانه امون به تقلید از عماد دستشو میذاره روی شکم ما که الان مثل توپ بسکتبال شده... 

میگه خاله من میدونم اسم نی نی تون چیه اما نمیدونم چه رنگیه؟!! 

باز دوباره آمده میگه نی نیت خیلی نازه اما چرا به دنیا نمیاد؟؟!!! 

 خلاصه که این نی نی ما کلا حوصله همه را سر برده.  

 

 مطب نوشت:

 

تو مطب دکتر نشستم خانمی که کنارم نشسته میگه برام دعا کن این هفته نوبت زایمان دارم. 

منم بهش میگم تو هم برای من دعا کن. 

بعد میگه من زودتر از تو زایمان میکنم از کجا معلوم من برای تو دعا کنم آنوقت تو هم برای من دعا کنی؟؟؟ 

منمیگم همین الان دعا میکنم . 

 

یک خانم دیگه کنارم می شینه..میگه به نظر شما دوران مجردی بهتره یا متاهلی؟؟ 

منمیگم مجردی خوب بهتره کمتر مسئولیت داره آدم آزادی بیشتری داره و...

بعد میگه منم میگما اما خواهر شوهرم میگه نه متاهلی بهتره. 

حالا چرا این سوال را از من پرسید ..نمی دونم

قورمه سبزی نگاه کنید

 

مجری یکی از برنامه های تلوزیون داره شبکه های داخلی را با خارجی مقایسه میکنه در این بین یک مثال میزنن  

شبکه های خارجی و برنامه هاشون مثل یک پیراشکی هستند که به نظر خوشمزه هستن و زود اشتها را کور می کنن یا مثل فست فود که هیچ خاصیتی ندارد .

اما برنامه های شبکه های داخلی مثل یک قورمه سبزی هستن که عطرشون و طعمشون و خاصیتشون زیاد و براشون وقت و انرژی صرف شده. 

یاد عمه افتادم عجب قورمه هایی می پخت همه چیز را می ریخت توی زود پز و درشو می بست و بعد این می شد قورمه سبزی...