در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

درباره عشق

 

به درخواست دوست عزیزمان که در پست قبلی تهدید کردن که اگه ما آپ نکنیم میرن معتاد میشن و همچنین دوست دیگرمان که اعتراض کردن آپ مان چقدر طولانی شده (وای شما چه دوستای خوبی هستین ممنون)  .ما با سرعت تمام آپ کردیم .

  

عشق تنها آزادی در دنیاست ٬زیرا چنان روح را تعالی می بخشد که قوانین بشری و پدیده های طبیعی مسیر آن را تغییر نمی دهند . 

محبوبم ٬اشک هایت را پاک کن !زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده وما را خادم خویش ساخته ٬موهبت صبوری وشکیبایی را نیز به ما ارزانی می دارد .اشک هایت را پاک کن و آرام بگیر ٬زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم و برای آن عشق است که رنج نداری ٬تلخی بی نوایی ودرد جدایی را تاب می آوریم . 

هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد از پی اش بروید  

هر چند راهش سخت ونا هموار باشد . 

هنگامی که با بالهایش شما را در بر می گیرد٬تسلیمش شوید٬گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان بالهایش مجروحتان کند . 

وقتی با شما سخن می گوید باورش کنید ٬ 

گر چه ممکن است صدایش رویاهاتان را پراکنده سازد ٬همام گونه که باد شمال باغ را بی بر می کند ...  

 

بعد نوشت۱ :نویسنده مطلب بالا  جبران خلیل است  که ادامه هم داره اگه دوست داشتین بگبن تا بقیه اشو هم بنویسم . 

بعد نوشت ۲:

 بعد نوشت۳:چند شب پیش آقای همسر شیفت بودن ماتنها در خانه  نصف شب از شدت تشنگی از خواب بیدار شدیم یه نگاه به ساعت دیواری انداختیم ساعت دو ونیم بود تعجب کردیم آخه ما ساعت یک ونیم خوابیده بودیم واحساس کردیم خیلی وقته خوابیدیم چه جوری حالا ساعت دو ونیمه رفتیم بیرون ساعت داخل سالن را نگاه کردیم بازم دو ونیم را نشان میداد پس ساعت تو اتاق درست بوده ٬رفتیم از آب سرد کن یک لیوان آب پر کردیم ونوش جان کردیم پیش خودمان گفتیم خوبه سحری را هم بخوریم وبخوابیم ...نه ولش کن ...در یخچال را باز کردیم ویه نگاه... شیرینی...نه ...میوه ...نه ..همون سحر یه چیزی می خوریم در یخچال را بستیم وبر گشتیم چقدر هوا روشنه چه شب مهتابی است . 

وقتی به تختخواب برگشتیم یه نگاه به گوشیمان کردیم(هر وقت تنهاییم گوشیمان را زیر بالشت می گذاریم ومی خوابیم ) حالا حدس بزنید ساعت چند بود ... 

شش و ده دقیقه ... 

نتیجه گیری با شما ... 

نظرات 14 + ارسال نظر
زندگی جاریست... چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:57 ق.ظ http://parvazz.wordpress.com

سلام
بعد نوشت ۳ : چه جالب ساعت همون شش و ده دقیقه بوده و شما خواب بودین یعنی یک چشمتون خواب بوده ویکی نیمه باز !

فکر کنم عقربه کوچیکه وبزرگه را جابه جا دیدم

زبل خان چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ق.ظ http://puli.vov.ir/

خوب باهمسر باهم شیفت بگیرید..

اولا که ما پزشک نیستیم خدا را شکر
دوم اینکه پس بچه را چیکار کنیم اگه دو تایی بریم شیفت

مردی که می خندد چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ق.ظ http://themanwholaughs.blogsky.com

سلام شرلی عزیز
ممنون از اینکه یه جوون رو از اعتیاد رهانیدی...اما آنقدر متن آقا خلیل غمناک بود که داشتم دوباره آلوده می شدم.
ولی خدا شکر ادامه متن منو به فکر فرو برد و یادم رفت که برم معتاد بشم...
می دونی بعضی وقتا آدم اون چیزی که دلش می خواد رو می بینه.
خدا شما و خانواده گرامی تان را حفظ کند.
(درضمن بدلیل خطرات زیاد موبایل تا متونید ازش فاصله داشته باشین...حداقل یک و نیم متر)

سلام مرد خندان
خدا را شکر ادامه مطلب باعث شد معتاد نشین
فکر کنم خدا دلش برا من سوخت وفقط اجازه خوردن یک لیوان آب را داد نه بیشتر
چشم

زبل خان چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:50 ق.ظ http://puli.vov.ir/

هان..حالا اینا که گفتی یعنی چه.....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/خواب نرفتی تو مسی که ساعت قاطی شده باشه...؟؟؟؟

یعنی هیچ
؟؟؟؟

علی راد چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ب.ظ http://novin21.blogsky.com

سلام
فهمیده بودم می خواستم بنویسم که خودتون گفتین.
یاد یکی از دختر های دانشگاه افتادم خودش حرف می زد و خودش می خندید.
ساعت دیجیتالی اینجا کاربرد داره. البته شما می تونستید از ساعت خورشیدی هم کمک بگیرید
متن زیبایی رو انتخاب کردید.

سلام
آفرین
منظورتون را متوجه نمی شم یعنی ما با خودمان حرف می زنیم ومی خندیم
ممنون

ربولی حسن کور چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:05 ب.ظ

اما خودمونیم اگه ساعت دو و نیمو اشتباها شش و ده دقیقه میدیدی و چیزی نمیخوردی که بدتر بود!

شاید
البته ما به سحری نخوردن عادت داریم

یکی مثل خودم چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:34 ب.ظ http://1saro2goosh.blogsky.com

سلام
چه اشتباه خوب و به صرفه ای+ [دندون]
من بعضی اوقات پیش اومده که عصر میخوابم بعد مثلا ساعت بیدار میشم.هوا هم تاریک(مثلا زمستون) بعد میشینم اینقدر فکر میکنم که الان صبح هست یا شب.وای چندین بار برام پبش اومده


همیشه شاد باشی

سلام
بله همینطوره +دندون
برای ما هم زیاد پیش آمده

یک دانشجوی پزشکی چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:33 ب.ظ

آخی!یعنی الآن بدون سحری روزه این ؟سخته که!

زیاد هم سخت نیست

دکی بارونی چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 06:08 ب.ظ http://golibarayeto.blogfa.com

متن زیبایی بود
چی بگیم راجه به پی نوشت آخر! یا ساعت های خونتون دسته جمعی رفتن مرخصی یا تو سالن خوابتون برده بعد رفتین بخوابین ساعت گوشیتونو دیدین یا دست های پنهانی در کاره!

ممنون گلم
این ما بودیم که رفته بودیم مرخصی
همیشه دست هایی در کارند

نسیم چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ب.ظ http://nasim42.blogsky.com

می خندم و می رقصم

فریاد زنم فریاد :

اینگونه خزانم را در عشق نهان کردم

من درد جدا بودن بر گور عیان کردم



ممنون از شعر

تارا میرکا چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:04 ب.ظ http://taramirka.persianblog.ir

خب معلومه دیگه! عقربه ی کوچیک و بزرگ رو اشتباه گرفته بودی!!

دقیقا همینطور بوده

یک دانشجوی اقتصادی پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:04 ق.ظ http://samtab.persianblog.ir

اگر ربولی خان بودند بی سحر نمی موندین
اینم از برکات مردان تو خونه می باشد

خدایا ما را از برکات وجودی این مردها بی نصیب مگذار آمین

girl69 پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:24 ق.ظ http://baro0oni69.blogfa.com

آخییییییییییییی.بعد نوشت ۳ بسیار جالب بود.

آره ممنون

یکی مثل خودم پنج‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 07:50 ق.ظ

صبح یزبایتان بخیر
در شهر ما که صبحی بس خنک و بارانی هست
در مورد شکلکا هر جور راحتی عزیزم
باید بینم میتونم این هاله رو کشف کنم

فعلا بریم تا اخراج نشدیم

بعداز ظهرشما هم بخیر
در شهر ما که دیگه هوا پاییزی شده اگه ما را منع نکنن میریم بخاری را روشن می کنیم و می چسبیم بهش آخه حسابی سرماییم
تابستونا هم با پتو می خوابم
انشالله کشف می کنید
با اون چشم بادمی ها چیکار می کنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد