در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

در مسیر زندگی

فرق نمی کنه که گودال آب کوچکی باشی یا دریا٫ زلال که باشی آسمان در تو پیداست.

خرید خانه

 

 

هنوز دوسال نشده این خانه را خریدیم...اما بخاطر یک سری معایب تصمیم گرفتیم خانه را بفروشیم.منو و آقای همسر یکدفعه این تصمیم را گرفتیم و اصلا زیاد به عملی شدنش فکر نکردیم . 

پس اندازمون زیاد نبود اما گفتیم کمی هم قرض می گیریم اگه لازم شد طلا هم می فروشیم. 

خانه فروخته شد. 

چند تا خانه را پسندیدم که هر کدوم به یک علتی نمی شد .عماد هم می گفت خانه حیاط دار بخریم تا من بتونم یک حیون خانگی داشته باشم. ماهم می گفتیم پولمون برای خرید خانه حیاط دار کم است البته می شد خانه حیاط دار بخریم اما یا ساختشون قدیمی بود یا محله اش خوب نبود . 

تا اینکه یک شب دم غروب همسر گفت یه خانه است میای بریم ببینیم ؟

گفتم باشه.توی راه ازش میپرسم خانه چند متره؟متری چقدر؟جاش کجاست؟ 

و می بینم این خانه اصلا به پول ما نمی خوره متراژبالا ٬محله خوب٬کلا ۴ واحد است٬حیاط هم داره اونم ۹۰ متر....؟؟!!! 

کلی به همسر غر می زنم چرا منو می بری خانه ای را ببینم که اصلا نمی تونیم بخریمش. 

خانه طبقه همکف است .می ریم داخل واقعا سنگ تمام گذاشته از تزیینات داخلی بگیر تا آشپزخانه تمام کابینت وپرده و اون پنجره های تمام قد جنوبی و...خلاصه خیلی با سلیقه کار شده بود. 

حیاط هم که دیگه نگو...یک طوطی هم توی قفس تو حیاط بود عماد کلی ذوق کرد. 

من اصلا با دقت نگاه نمی کردم چون میدونستم ما نمی تونیم این خانه را بخریم. 

صاحب خانه یا سیاست خوبی داشت یا واقعا انسان خوبی بود نمی دونم گفت اصلا نگران پولش نباشید من با شما راه میام. 

اون شب ٬شب تولد امام رضا بودو ما روز تولد امام رضا اون خانه را قولنامه کردیم. 

و یکسری مشکلات بعدی پیش آمد که همسر توضیح دادن اما با همه اون شرایط خانه را نگه داشتیم.  

شبی که خانه را قولنامه کردیم تا صبح خوابم نبرد نشستم هی تاریخ چک ها را نگاه کردم.حدود۴۰ میلیون کم داشتیم ...اون شب تا صبح خوابم نبرد اما با فروش طلا و گرفتن یک وام جور شد.

اگه یادتون باشه قبلا گفتم که حس میکنم امام رضا همیشه هوامو داره و من حسابی مریدشم برای همین میدونم چیز بد روز تولدش بهم هدیه نمیده این خانه برای من پر خواهد بود از آرامش و خوشی به امید خدا... 

البته تا آخر سال تحصیلی همین جا تشریف داریم. 

امروز قراره بریم عروسی همیشه می موندم روز عروسی چی بپوشم الان دارم فکر میکنم بدون طلا هم می شود رفت عروسی... 

 

 عماد نوشت: 

عماد میگه مامان وقتی زنگ تفریح میخوره خانم معلم یک نفس عمیق می کشه و بعد هوا را با شدت بیرون میدهد (البته عما اینجوری نمی گه ها اینجوری میگه ههههههههههاااااااا) 

مامان یعنی چی؟؟خودش جواب میده .مامان یعنی داره یک نفس راحت می کشه . 

من :میگم سر و کله زدن با ۲۶ تا پسر کم نیست منم بودم نفس راحت می کشیدم طفلکی معلم. 

یک روز هم با عسل رفتیم دم کلاسشون عسل هاج و واج مونده بود اون پسرای با احساس هم ریخته بودن دور عسل و می گفتن وای انگار عروسکه ٬جورابای صورتیشو ببینو... 

خداییش فکر نمی کردم اون پسرهای ۸ساله اینقدر با ذوق باشند و دقیق .

 

عسل نوشت: 

خوب دوستان درخواست کردن از عسل بنویسم.الان عسل خانم توی بغلم خوابیدن و من دارم با یک دست تایپ میکنم.هنوز کار خاصی انجام نمیده تازگی ها یاد گرفته دستشو میخوره و هر وقت باهاش حرف میزنیم یه صداهایی از خودش در پاسخ به ما در میاره ٬ برامون میخنده و...دیگه هیچ 

 

راستی بالاخره  زن عمو شدم 

 

نظرات 16 + ارسال نظر
NimA چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ب.ظ http://Darkknight.blogsky.com

دلژین چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:30 ب.ظ http://drdeljeen.com

عزیزم خونه نو مبارک امیدوارم پر از خیر و برکت و خوشی و سلامتی باشه باری خودت و دکتر و عسل بانو و عماد خان
تو انقدر خوبی و دلت پاکه که مطمئن باش هر چیزی که پیش میاد واست عااالی خواهد بود
امیدوارم ما که آپارتمان نشین هستیم بیلیم و بشین توی حیاط خونه تون و یه کباب مشدی بزنیم به بدن

ممنون عزیزم
ایشالا

محبوبه چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ب.ظ http://yaghootekabood2.mihanblog.com

مبارک باشه..ایشالا بچه ها تو توش عروس و داماد کنی
جریان بچه ها جالب بود..یادمه داداشم رو یه بار بردم مدرسه یه سالش بود..با بچه ها کلی رفیق شده بود .
چند تا زا دفتراشونم پاره کردیادش بخیر
در مورد پسر بچه ها فکر نمی کردم این جوری باشه..حتما اکثرا یه دونه ان

ممنون عزیزم
یعنی اجازه دادن بچه یکساله را ببری مدرسه؟!!

نگران آینده چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 ب.ظ

سلاااااااام.
مبارک باشه(خونه رو میگم.)
خداییش معلمی شغل سختیه یعنی صبر و حوصله ی زیادی می طلبه.
موفق باشین.

سلامممم
ممنون عزیزم

عسل پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:32 ق.ظ http://injamadresenist.persianblog.ir/

مبارکااااا امیدوارم با دل خوش و پر از عشق و سعادت توی این خونه جدید زندگی کنید

ممنون عزیزم

آنا پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 ب.ظ http://www.anna1980.persianblog.ir

خدا میدونه من چقدر خوشحالم از اینکه این خونه رو تونستید بخرید...امام رضا خیلی مهربونه.....
عماد خیلی هم بامزه ست...

ممنون
خیلییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

یک دانشجو جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:18 ق.ظ

سلام
ازشنیدن این خبر خیلی خوشحال شدم
منکه همیشه واستون آرزوی شادی های بی پایان میکنم
متنتون خیلی با احساسه خوشبحالتون که آقا امام رضا (ع) بهتون لطف داره یعنی میشه یه نظر فقط یه نظر به ما داشته باشه که ما هم فکر کنیم صدای این قلب شکسته ما رو می شنوه.....
مثل اینکه زیاد پر حرفی کردم امشب خواستم فقط از خوبی ها واستون بگم ولی نشد متاسفم.....
....باید یاد بگیریم استاد تغیر باشیم نه قربانی تقدیر
در بازی زندگی اگه عوض نشیم تعویض میشیم.....
یه عالمه گل یاس برای شما...
خواستم اولین نفری باشم که میگم عید تا عیدتون پیشاشاپیش مبارک.....

سلام
ممنون
توکل کن با امید حتما درست می شه
ممنون از لطف شما
شما خودت گلی عزیزم
اولین نفری مرسی عید شما هم مبارک

یه خانم مهندس جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:56 ب.ظ http://www.ati-91.blogfa.com

سلام
خوبین؟
خونه جدید مبارک آنی خانم

سلام ممنون
عزیزمممم

یک دانشجو جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:20 ب.ظ

سلام
امشب خیلی طول کشید تا اینترنت خوابگاه وصل شد
من آدم مغروری هستم ولی با این حال بازم من غرورمو شکستم خودم که احساس کردم دارم محبت گدایی میکنم این خیلی بده درسته؟
دوست داشتم این موضوع رو مطرح کنم چون واسه خودم خیلی سخت بود امیدوارم هیچ کس مجبور نشه.
راستی دوست داشتم بیشتر از خودتون بدونم اگه فضولی نباشه
...خدایا کفر نمی گویم پریشانم چه می خواهی از جانم
خداوندا اگر روزی بشر گردی ز حال بندگانت باخبر گردی پشیمان می شوی از قصه ی خلقت از این بدعت از این بودن....

سلام
خیلی بد نیست بستگی داره از کی باشه
امیدوارم
منم دوست دارم بیشتر از شما بدونم
من که همه چیز را اینجا می نویسم یعنی از این بیشتر؟!!
توکلت به خدا زیاد نا امید نباش

مرجان-رشت شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:56 ب.ظ

آنی عزیزم
مبارکتون باشه.انشالله به خوشی و سلامتی عزیزم.به نظرم یه بار دیگه هم برای خرید خونه تبریک گفته بودم.چی زود میگذره ها.امیدوارم بهترینها رو بخری.طلا فدای سرت.معلومه خانم خونه هستی.البته از قبلشم معلوم بود.اینکه طلاها رو فروختی برای خونه کار بسیار خوبی بوده.
خدا عماد و عسل رو برات حفظ کنه

ممنون عزیزم
آره چه زود می گذره هی وای من
طلا فدای سرت. سرم
ایشالا

حنانه شنبه 29 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:16 ب.ظ http://roozhaie-man.blogfa.com

مبالک باشهههههه
عکس جدید از نی نی عسل بذار لطفااا

ممنون عزیزم
حتما

خانم دوری یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:18 ق.ظ

در مورد خونه هزار بار تبریک . وقتی خودم رو جای تو میزارم خیلی ذوق می کنم . دعا کن برای ما هم یه خونه خوب جور بشه .
راستی از اینکه هنوز می تونی به چیزی امید ببندی خوشحالم . از اینکه توی این اوضاع ناجور که دیگه کمتر کسی اعتقاد داره اعتقادت رو حفظ کردی برات خوشحالم .
انی چرا عکس عماد رو نمی زاری ؟‌من دلم میخواد این شیطون بلا رو ببینم .

ایشالا
ممنون
تو وبلاگ خودش ببین عزیزم

ماما ی مهربون دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:13 ق.ظ http://midwife40.blogfa.com

سلام انی خانم
وااااااااااااای خدا حفظش کنه این عسل خانمو
عکس نمیذارین ازش؟

سلام عزیزم
حتما

محبوبه چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:11 ب.ظ http://yaghootekabood2.mihanblog.com

من نبردم..مامان اومد با معلمم صحبت کنه..اینم اومد تو کلاس..معلمم هم گفت بذارین راحت باشه..تتو رودربایستی موند

سوگل جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 ب.ظ http://farda91.persianblog.ir

خونه ی نو مبارک ! امیدوارم توش روزهای قشنگی داشته باشین .

ممنون

پزشک طرحی جمعه 12 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:10 ق.ظ http://www.pezeshketarhi.blogfa.com

سلام. خدارو شکر به خیر گذشت . من عاشق ریسک کردن تو زندگیم... خیلی میچسبه....
ولی وقتی ریسک کردنم و خطراتش از بیخ گوشم میگذره ، اینجوریم... ولب بازم بعد ترش ، اینجوریم ...
خیلی بهتون تبریک میگم آنی عزیزم . همیشه سالم و شاد و زنده باشید.

سلام
آره ما که نوز نمی دونیم خطر از بیخ گوشمان گذشته یا نه
ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد