-
تکه ای از قلب من مال تو
دوشنبه 23 فروردینماه سال 1389 23:56
روزی مرد جوانی وسط شهری ایستاده بود و ادعا می کرد که زیبا ترین قلب را دارد . جمعیت زیادی جمع شدندوبه قلب او نگریستند. قلب او کاملاً سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود مرد جوان با کمال افتخار با صدایی بلند به تعریف ازقلب خود پرداخت .و همه تصدیق کردند که قلب او به راستی زیباترین قلبی است که تاکنون دیدهاند....
-
دست تو چه اندازه است؟
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 11:23
دیروز وقتی رفتم مهد دنبال عماد یه دختر کوچولوی تپل هم ایستاده بود کنار در داخلی مهد وقتی من عماد را صدا زدم اون دختر کوچولو گفت :من و عماد توی یک کلاسیم. پرسیدم اسمت چیه :گفت یکتا .در ادامه هم گفت امروز توی مهد جشن تولد داشتیم . گفتم: یکتا چند سالته؟گفت ۴سال در همون موقع عماد هم آمد .به یکتا گفتم اما عماد ۵ سالشه باید...
-
خواب عجیب
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 00:06
چند شب پیش یه خواب عجیب دیدم .خواب دیدم که یکی از عزیزانمو تو خواب از دست دادم مدام گریه و زاری میکردم ٬به همه تلفن میزدم تامطمئن بشم این اتفاق افتاده یا نه همش فکر میکردم شاید اشتباه می کنن و اون شخص نمرده ٬اما همه می گفتن که باید بپذیرم که این اتفاق افتاده تا اینکه یکنفر یه درختی را بهم نشون داد و گفت اگه بتونی از...
-
یادم باشد
دوشنبه 9 فروردینماه سال 1389 01:42
یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بر بخورد نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را یادم باشد که روز و روزگار خوش است وتنها دل ما دل نیست یادم باشد جواب کین را با کمتر از مهر و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم یادم باشد از چشمه درسِِ...
-
خدا جون متشکرم
جمعه 28 اسفندماه سال 1388 01:29
الهی وسیلت به تو هم تویی ٬اول تو بودی و آخر تویی٬همه تویی و بس٬باقی هوس یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشند. یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند ، نه آن گونه که می خواهم باشند. یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم. که من اگر خود با خویشتن آشتی...
-
جهان بینی کودکی
یکشنبه 23 اسفندماه سال 1388 21:34
سلام من یه بازی دیدم خوشم آمد تو وبلاگ دوست خوبمان عذرا خانم ( زندگی جاریست )تصمیم گرفتیم ما هم انجامش بدیم با اجازه عذرا خانم همه دوستان هم دعوتن اگه دوست داشتین این بازی را انجام بدین . باری به این صورته که شما باید افکار عجیب و غریب دوران کودکی خودتون را بنویسین . واما افکار عجیب و غریب ما در کودکی : ۱.من وقتی بچه...
-
روز عمل
پنجشنبه 20 اسفندماه سال 1388 00:19
سلام به دوستای گلم و تشکر از همه واسه دلداریاشون و همراهیاشون وای چقدر این دنیا را دوست دارم چقدر همتونو دوست دارم . می خواستم برای تولد عماد از شب به دنیا آمدنش و ماجراهاش بگم اما قسمت اینجوری شد که باید از عمل خود عماد بگم ... صبح بیدار شدم و وسایل مورد نیازو جمع کردم .لباسای عمادو عوض کردم اما بیدارش نکردم چون نمی...
-
یه بغضی تو گلومه
یکشنبه 16 اسفندماه سال 1388 23:20
ای همه وجود من ٬نبود تو نبود من دیروز یکی از دوستام زنگ زده (خبر داره که قراره عمادو ببریم عمل کنیم) و میگه ببرش اصفهان پیش دکتر...کارش حرف نداره یکم دست نگه دار ...نمی خوام دو دلت کنم......... اما حسابی دو دلم کرد ومنو سرگردون کرد . همسر گفت ما دیگه نوبت زدیم ...اما من بازم گیجم . عصر خواهرم زنگ میزنه و کلی حرف...
-
سنگ زن عاقل
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 21:16
زن عاقلی (البته همه زن ها عاقل هستند)از یک منطقه کوهستانی عبور می کرد از رود خانه سنگ گرانبهایی پیدا کرد .روز بعد به مسافر دیگری برخورد کرد که گرسنه بود٬و زن عاقل کیفش را باز کرد تا غذایش را با او تقسیم کند .مسافر گرسنه سنگ گران قیمت را در کیف زن دید ٬ازآن خوشش آمد و از زن عاقل خواست تا آن سنگ را به او بدهد .زن بدون...
-
اعتراف نامه
یکشنبه 2 اسفندماه سال 1388 11:22
در ابتدا از همه دوستانی که در غیاب همسر به ما سر زدن و نگذاشتن تنهایی را حس کنیم تشکر می کنم البته تعداد این دوستان بسیار اندک بود ...یعنی فقط یکنفر ...اونم نمی گم کی بود ... دکتر سارا البته جهت اطلاع کسانی که در جریان نیستن باید بگم چند روزی همسر رفتن تهران دوره باز آموزی خوب این یه بازی وبلاگیه که همه دوستان دعوت...
-
خبر خوب ٬خبر بد
دوشنبه 26 بهمنماه سال 1388 12:11
یافتن خوشی در درون خودمان آسان نیست . و یافتن آن در جای دیگر هم غیر ممکن است «گنس رپلییر» بعضی روزها که میرم مهد دنبال عماد وقتی منو می بینه میگه مامان یه خبر خوب دارم یه خبر بد کدومو اول می خوای بشنوی ؟ منم میگم اول خبر خوب . اونم میگه مثلا :امروز کاردستی درست کردم . و بعدش هم میگه خبر بدی هم در کار نیست .(البته اینو...
-
زیبایی واقعی
دوشنبه 19 بهمنماه سال 1388 22:27
وقتی از او پرسیدندکه چطور او با تمام مشکلاتی که در زندگی با آنها مواجه بوده هنوز هم جوان به نظر میر سد ٬پاسخ داد. بعضی وقت ها یک احساس خوب از درون آدمی خیلی با ارزشتر از یک جراحی پلاستیک است . برای روز مادر« جنی» بی وقفه تلاش می کرد و قصد داشت که یک کادوی مخصوص برای مادرش« بس» تهیه کند او هزینه ی مشاوره در مورد چهره...
-
عزیزمن بیا متفاوت باشیم
جمعه 9 بهمنماه سال 1388 19:12
این مطلب بخشی از نامههای نادر ابراهیمی به همسرش است .من خوندم خوشم آمد امیدوارم شما هم خوشتون بیاد. در این راه طولانی که ما بیخبریم همسفر! و چون باد میگذرد دو نفر که عاشقاند و عشق آنها را به وحدتی عاطفی رسانده است، واجب نیست که هر دو صدای کبک، درخت نارون، حجاب برفی قله علم کوه، رنگ سرخ و بشقاب سفالی را دوست داشته...
-
سیندرلا
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 02:43
زنگ زده و کلی از هردری حرف زدیم میگه میره کلاس .کلاس چی ؟یه چیزی که شاید تا حالا نشنیده باشی .مثلا ؟فنگشویی (اگه درست نوشته باشم ).میگم شنیدم .کجا .میگم سال قبل تو نمایشگاه کتاب یه غرفه داشتن و بهش می گفتن علم چیدمان و یه همین چیزایی .آره علم چیدمان خانه و کلا محل کار و غیره ...معتقدن که انرژی هم مثل هوا جاریه و اگه...
-
بازی وبلاگی
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 23:43
سلام خوبان من نیستم اما هر روز می بینم که شما برام کامنت گذاشتین و منو شرمنده کرده اید .تو این چند روز اتفاقات زیادی افتاده که نمی دونم چرا حس نوشتنش نبود .حالا هم تصمیم گرفتم برای شکستن یخ وجودم این بازی را انجام بدم شاید دوباره گرم بشم و نوشتن را شروع کنم . به دعوت دوست خوبمان یک دانشجوی پزشکی بازی جمله سازی: روش...
-
زلال باش
جمعه 18 دیماه سال 1388 11:32
پرسیدم ... چطور ، بهتر زندگی کنم ؟ با کمی مکث جواب داد : گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر ، با اعتماد ، زمان حالت را بگذران ، و بدون ترس برای آینده آماده شو . ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز . شک هایت را باور نکن ، وهیچگاه به باورهایت شک نکن . زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی . پرسیدم ،...
-
هشت سال گذشت
شنبه 12 دیماه سال 1388 01:01
چند روزه که میخوام آپ کنم اما نمی شه . تصمیم داشتم روز ۶دی بیام و بگم امروز سالگرد نامزدی من و همسره وماهشتمین سالگرد را هم پشت سر گذاشتیم. وقتی به آقای همسر گفتم هشت ساله که داریم با هم زندگی میکنیم یه مکثی کرد و گفت:خیلی زود گذشت من حس میکنم یه سال گذشته (خیلی بهش خوش گذشته )می خواستم بنویسم که چه جوری با هم آشنا...
-
یلدا
دوشنبه 30 آذرماه سال 1388 00:54
یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت یلدایتان مبارک . یلدا نام فرشتهای است، بالا بلند. با تنپوشی از شب و دامنی از ستاره. یلدا نرمنرمک با مهر آمده بود. با اولین شب زمستان آمده و هر شب ردای سیاهش را قدری بیشتر بر سر آسمان میکشد تا آدمها زیر گنبد...
-
دنبال رضایت دیگران نباشید
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 18:14
زندگی پر است از قضاوت دیگران درباره ما.قضاوت هایی که بیشتر اوقات بد و گاهی خوب هستند.اگر عادت کنیم که به داوری دیگران اعتنا کنیم و باهر نظر موافق و مخالف ٬زیرو رو شویم ٬باید فاتحه را بخوانیم . شما راه خودتان را در زندگی تان بروید و با توجه به موقعیت های زندگی تان و به کمک عقل ودرایت خودتان بهترین گزینه ها را انتخاب...
-
شما میوه چه درختی هستید
پنجشنبه 19 آذرماه سال 1388 21:31
دوستای خوبم سلام ببخشید که این چند روز شما را چشم در راه گذاشتم و آپ نکردم .راستش وقت داشتم اما حسش نبود .نمی دونم تا حالا براتون پیش آمده که با شنیدن یه حرف یا دیدن یه چیزایی که ناراحت کننده است حس کنید تمام انرژیتون تمام شده و حتی به سختی قدم برمیدارید حالا منم اینجوری بودم ..چرا بماند . البته این چند روزی که از نت...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 آذرماه سال 1388 01:34
زندگی یک بازی لذت بخش است ٬نه یک مشکل بزرگ و غیر قابل حل!!!! دوستان خوبم سلام ببخشید اگه چند روزیه نیستم و در چند روز آینده هم شاید نباشم یادتون هست که برای برادر همسر رفتیم خواستگاری ؟ روز سه شنبه مراسم تعیین مهریه عروس خانم انجام شد و قرار شد که یک جشن نامزدی برگزار شود اما خانواده عروس خانم گفتن رسم ندارن جشن...
-
عید قربان مبارک
شنبه 7 آذرماه سال 1388 16:24
امروز تصمیم نداشتم آپ کنم ام به چند دلیل اینکارو کردم . دلیل اول اینکه آقای همسر شیفتن و من تو خانه تنها مو حوصله ام سر رفته . دوم اینکه امروز قرار بود برم خانه مامانم اما با ریزش شدید برف ترجیح دادم اینکارو نکنم چون رانندگی تو برف را دوست ندارم و خاطره خوبی هم ازش ندارم یه بار ماشین لیز خورد البته به خیر گذشت و با...
-
آقا پلیسه زرنگه
سهشنبه 3 آذرماه سال 1388 11:49
سوار ماشین میشم راه میوفتم به تقاطع میرسم ...می خوام تقاطع را دور بزنم ..نگاه م کنم ببینم ماشین نیاد ...یه ماشین پلیس داره میاد ..برم ..نرم ...نمی رم ..از ترس یا احترام ..مطمئنا از ترس جریمه ...منتظرن تا کوچکترین خلافی را ببینن و قبض جریمه ...ماشین پلیس با ناز رد میشه و همشون از تو ماشین زل زدن به ما اینجوری ما هم...
-
ازدواج آسان ،آگاهانه و پایدار
شنبه 30 آبانماه سال 1388 01:00
دیروز رفتیم نمایشگاه کتاب ...بالای در نوشته بود نمایشگاه بزرگ کتاب ...اما ای دریغ شاید فضای اونجا ۳۰۰متر هم نبود یه زیرزمین که زیر کتابخانه بود حالا دیگه چرا نوشته بودن نمایشگاه بزرگ نمی دونم ...هر سال نمایشگاه خیلی بهتر بود اما امسال به ظاهر رفع تکلیف بود . یه تابی تو نمایشگاه خوردیم و چند تا کتاب خریدیم من یه کتاب...
-
شریعتی
پنجشنبه 28 آبانماه سال 1388 01:47
خوشبختی ما در سه جمله است. تجربه از دیروز ، استفاده از امروز ، امید به فردا... ولی ما با سه جمله دیگر زندگی مان را تباه می کنیم. حسرت دیروز ، اتلاف امروز ، ترس از فردا دکتر علی شریعتی
-
برباد رفته
جمعه 22 آبانماه سال 1388 18:30
شاید بهتر آن باشد ... که در این دنیاخاکی ... به هیچ چیز دل نبندی ... به هیچ چیز... حتی به صدای باران ... حتی به سکوت شب .. حتی به نگاه یک عابر ... حتی به شنیدن یک جمله... چون به زودی همه چیز از تو دریغ می شود .... چون همه چیز به پایان می رسد... باران تمام می شود... شب به صبح می رسد... عابر می گذرد ... جمله ها تمام می...
-
دلتنگی
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 00:11
دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای می خواند ، رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده می گیرد و هر دانه برفی به اشکی نریخته می ماند ، سکوت سرشار از سخنان ناگفته است از حرکات ناکرده و اعتراف به عشق های نهان و شگفتی های بر زبان نیامده در این سکوت حقیقت ما نهفته است . حقیقت تو ومن پ ن:دوستای خوبم سلام ببخشید که شما را نگران کردم...
-
تولدم مبارک
دوشنبه 11 آبانماه سال 1388 17:24
عشق عشق رازی است مقدس . برای کسانی که عاشقند٬عشق برای همیشه بی کلام می ماند : اما برای کسانی که عشق نمی ورزند ٬ عشق شوخی بی رحمانه ای بیش نیست . حتی عاقلترین مردمان نیز زیر بار سنگین عشق خم می شوند : ای عشق که دستان خداییت بر خواهش های من لگام زده ٬ وگرسنگی و تشنگیم را تا وقار و افتخار بالا برده ٬ مگذار توان و...
-
دیگر به هیچ چیز اطمینان نکن
پنجشنبه 7 آبانماه سال 1388 01:12
شنیده بودم بارها که همیشه به احساستان اطمینان کنید... دلتان به شما دروغ نمی گوید..؟!!! اما من باز هم اشتباه کردم !!! نمی دانم من به حسم خیانت کردم ... یا حسم به من خیانت کرده ...!!! پ ن:مشکل حل شد ...کلید پیدا نشد اما در کمد بدون شکستن باز شد ...من خوشحال اساسی ... یه برادر دارم که از همه چیز سر در میاره یه جورایی...
-
گمشده
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 00:11
نمی دونم تا حالا شده چیزی را گم کنین ... بعدش هی باید دنبالش بگردین ... تمام جاهایی را که فکرش را می کنید و تمام جاهایی که فکرشو نمی کنید ..را می گردید ... نیست که نیست ...آب شده رفته تو زمین ... حالا منم دو روزه که دارم دنبال یه چیزی می گردم ...تمام خانه را گشتم ...هر جا را چند بار فقط کیفم را ۴بار گشتم ...نیست ......